Doa Salamati

برگزیدگان مسابقه دلنوشته شهداء

به این مطلب رای دهید
(0 رای)

بسم الله الرحمن الرحیم


برگزیدگان مسابقه دلونشته«شهداء»به شرح ذیل اعلام میگردد:

🥇برگزیده اول
 سرکارخانم الهام معقلی ازاصفهان:
دلنوشته ایشان:

ای شهید، تو رفتی، اما حضور تو هنوز زنده است. هر صبح که خورشید طلوع می‌کند، نور تو بر دل‌هایمان می‌تابد. ما از تو یاد گرفتیم که چگونه عشق حقیقی را بشناسیم؛ عشقی که نه در گفتار، بلکه در عمل و فداکاری معنا می‌شود.

تو درس آزادی و ایستادگی را به ما آموختی. هر گامی که در این سرزمین برمی‌داریم، با یاد تو برداشته می‌شود. ما به پشتوانهٔ خون پاکت، ایستاده‌ایم و از آنچه تو برایش جان دادی، پاسداری می‌کنیم.

برنده ۸۰۰,۰۰۰ ریال وجه نقد

🥈برگزیده دوم سرکارخانم
 سمیه مولایی از همدان :
دلنوشته ایشان:

سخنی با شهید مدافع حرم شهید محمد حسین محمد خانی
سلام.برادر عزیزم از زمانی که با کتاب عمار حلب آشنا شدم دنیای خودرااز نگاه توپی و دانستم که دنیای توآنیست که از جان ،همسروفرزندت گذشتی تا همانند منی در آرامش و آسایش زندگی کنیم.اگر توودوستان شهیدت نبودند مطمئنا من اکنون در حال نوشتن این مطلب نبودم .کاش می‌توانستم لحظاتی راکه در سوریه برای دفاع از حرم سیده زینب بودید رادرک میکردم ومثل شما فدایی این راه میشدم .امید دارم مرا شفاعت کنید .

برنده ۷۰۰,۰۰۰ ﷼ وجه نقد


🥉 برگزیده سوم جناب آقای
 محمد احمدی از اصفهان :
دلنوشته ایشان:

بسم رب الشهدا والصدیقین
شهادت هنر مردان خداست
واژه شهادت مقدس است و شهید یعنی همه چیزش که مهمتر از ان جانش می باشد در راه خدا نثار میکند و اماده بخشیدن همه ی متعلقات خود میشود .شهدا درس ایثار و گذشت و بردباری به ما اموختند و راه درست زندگی کردن را به ما با رفتار و کردار و منش پهلوانی که در وجود انها پرورانیده شده بود و نگاه خداوند به انها هم باعث این هم صفات خوب و نهانیده شده در انان بود را یکجا در محضر ظهور گذاشتند پس ما باید در ابتدا با توکل به خداوند متعال و استمداد از او و به حرمت خون شهیدان و در ادامه راه انها باید از انقلاب و رهبری حمایت کنیم و پشتیبان ولایت فقیه باشیم تا اسیبی به مملکت ما نرسد و مثل شهدا با قدرت نگاه و دست اجانب را از کل کشور مان کوتاه کنیم و طوری رفتار کنیم دشمنان و ضد انقلاب همیشه از اسم ایران و ایرانی هراس و دلهره داشته باشد و به حرمت خون شهیدان و در ادامه راه انها طوری زندگی کنیم که خون شهیدان پایمال نشود چون تمام امنیت در حال حاضر را مدیون انها هسیم به امید ایران سربلند و سر افراز ان شا اله ...

برنده ۶۰۰,۰۰۰ ریال وجه نقد

دلنوشته های داوری شده به شرح ذیل می باشد :

۱- سرکار خانم
 معصومه اصلی از گیلان-رشت :

دلنوشته ایشان:

سلام علیکم بخشی از وصیت نامه
شهید گرانقدر مدافع حرم بابک نوری
خیلی من را تحت تاثیر قرار داد و با این شهید بزرگوار عهد بستم که به وصیتش جامه عمل بپوشانم،"به تو حسادت می‌کنند، تو مکن. تو را تکذیب می‌کنند، آرام باش. تو را می‌ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می‌کنند، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می‌خوانند، مسرور مباش... آنگاه از ما خواهی بود. حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت (از امام پنجم)"

 

۲- سرکار خانم الهام افخمی از یزد-اردکان:

دلنوشته ایشان:

قسمتی از وصیت نامه شهید ابراهیم هادی:
خدایا تو را گواه می گیرم که در طول این مدت از شروع انقلاب تاکنون هر چه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را مورد آزمایش و آموزش در مقابل آزمایش ها قرار دهم. امیدوارم این جان ناقابل در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر مستکبرین بپذیری.

 

۳- سرکار خانم نرجس رضایی از مرکزی-تفرش:

دلنوشته ایشان:

شهید عبدالحسین برونسی
آقای تونی می گوید: شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیه عجیبی داشت. مدام اشک می ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت: دارم از بچه ها خداحافظی می کنم چرا که خوابی دیده ام. سپس افزود: به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن اینکه: در خواب بی بی فاطمه زهرا (سلام الله علیه) را دیدم که فرمود: فلانی! فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقه عملیاتی بدر (پد)فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانم تا وقتی که به سوی خدا پرواز کنم و بالاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتیکه گفته بود، به زیبایی تعبیر شد. و خود سردار شهید، شهادتین را خواند و بدینگونه عاشقی، فرهیخته ، ضتا خدا پر کشید

 

۴- جناب آقای حمیدرضا کدخدایی از اصفهان-اصفهان:

دلنوشته ایشان:

شهید اکبر آقا بابایی
، ای آسمانی‌سیر و عاشقِ رهایی، در این دنیای پرهیاهو و سردرگم، دلتنگ آن آرامشی هستم که تو با خود بردی. دلتنگ لحظه‌هایی که با خلوص نیت، برای آرامش ما قدم در میدان نهادی و جان شیرینت را نثار عشق به میهن و معبود کردی.

چه آرام و بی‌ادعا رفتی، گویی از این دنیا و دل‌بستگی‌هایش دل کنده بودی. تو با خون پاکت، راهی برای ما گشودی که هر لحظه در آن قدم می‌زنیم، ولی هنوز هم عظمت راه تو را به درستی نمی‌فهمیم.

۵- سرکار خانم طاهره فتاح :

دلنوشته ایشان:

ای شهیدان عشق و فداکاری…🌹
ای آنکه در دشت‌های سرفراز حق، سرود آزادگی سر داده‌اید، دست لطف خود را بر ما بگذارید. ما که در گمراهی زمان، فراموش کردیم ارزش زندگی را، به یاد شماست که بیدار می‌شویم. شمع‌های جان‌باخته‌تان در مسیر حق، چراغ‌دلان ما هستند.
بیا و ما را از خاکستر عادت‌های سرد بزدایید؛ امید را در دل‌های پژمرده‌مان بکارید. تا بدانیم که چه زیباست عشق ورزیدن و چه ارزشمند است جان‌فشانی برای آزادگی و سرزمین. در این روزهای سخت، یاد شما همچون نوری فراموش‌نشدنی در دل‌هامان می‌درخشد.
ای پرچمداران صداقت و جوانمردی، با ردای نورانی‌تان، ما را به راه راست هدایت کنید و یادگارهای‌تان را در هر لحظه زندگی‌مان زنده‌ نگه داریم

 

۶- سرکار خانم فهیمه عابدینی از تهران-قرچک:

دلنوشته ایشان:

شهید والا مقام ابراهیم هادی

همیشه در زندگی ام دستانم را گرفته ای که زمین نخورم ، با آبرویی که به درگاه خداوند متعال دارید قطعاً این است که ما مرده‌ای متحرک هستیم و شما زندگانی جاودان آنقدر به مادرتان حضرت زهرا ارادت داشتید که راه ایشان را راه خود قرار دادید و تا مرز گمنامی رفتید اما بدانید گاهی گمنامان، مشهورترین‌ها در جهان است

 

۶- سرکار خانم زهره زارع الوانی از همدان-همدان:

دلنوشته ایشان:

رفتیم قم از دفتر مراجع برای کانون نهج البلاغه کمک بگیریم. گفتم «بریم خونه ی آیت الله حسن زاده آملی.»

سرظهر بود. حاج آقا آمد جلوی در. گفت «شما عقل ندارید دم ظهر در خونه مردم رو می‌زنید؟»

اخلاق حاج آقا را می‌شناختم. گفتم «حاج آقا، دانشجو اگه عقل داشت، دانشگاه نمی‌رفت.»

حاج آقا گفت «پس بفرمایید داخل.»

رفتیم توی اتاق. حاج آقا گفت «آقاجان، دم ظهر سه تا جوون سبیل کلفت در زدن، من پیرمرد ترسیدم، گفتم بفرمایید تو.»

مصطفی به شوخی گفت «حاج آقا، دیدی ترسیدی؟»

حاج آقا با لهجه خاصش گفت «پشه چو پر شد، بزند پیل را.»

گفتم «مصطفی، پشه هم شدی.»

از کانون نهج البلاغه گفتیم. حاج آقا خیلی تحویلمان گرفت، گفت «احسنت، آقاجان کارتان برای معارف شیعه خیلی عالی است.»

 

۶- سرکار خانم سمیرا جعفری از همدان-همدان:

دلنوشته ایشان:

بخش سوم
وصیت نامه شهید سعید طوقانی ( شهید 15 ساله )

با درود و سلام بر معصومین (ع) خصوصا منجی عالم بشریت حجه ابن الحسن العسکری(عج) و نائب عزیز آن بزرگوار ابراهیم زمان و بت شکن عصر روحی له الفدا و صلوات و رحمت بر روح پر فتوح شهدای بخون غلطیده که به رفیق اعلی پیوستند و از غیر حق گسستند و لایق مرزوق شدن عندالرب گردیدند و طلب شفای عاجل جانبازان اسلام از کسی که اسم او شفای قلوب و عابدان است و استدعای صبر جمیل و اجر جزیل بر بازماندگان شهدا و جانبازان که چشم و چراغ این ملتند ،پدر و مادر عزیز و بزرگوارم را که بر من حقوق و منتهای بی شمار دارند سلام صمیمانه میرسانم و امیدوارم از خطایا و لغزشهای بنده درگذرند و همانگونه که خانواده شهدا بر فقدان پسرانشان و برادرم صبر و شکیبایی نمودند بر شهادت من که همچون او آنها را دوست دارندکه پیرو سالار شهیدان و سرور آزادگان حسین بن علی ( ع ) باشم و انشاالله به این آرزویم که ادامه خط برادران عزیزم ست برسم.

 

۷- سرکار خانم سمانه اثنی عشری از خراسان رضوی -مشهد مقدس:

دلنوشته ایشان:

شهید خرازی یک عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمی شد.
او معتقد بود: هرچه می کشین و هرچه که به سرمان می آید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.

دقت فوق العاده ای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان می آورد که: سهل انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد. دائماً به فرماندهان رده های تابعه سفارش می کرد که در امور مذهبی برادران دقت کنند.

 

۸- سرکار خانم مهری محمدی آیدغمیشی از اصفهان -زرین شهر:

دلنوشته ایشان:

در فراز وفرود زندگی همواره دست به دامانت شدم تا ،...
نذر سیب کردم وبه انی معجزه زنده بودنت رادیدم...(ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا با احیاعند ربهم یرزقون)
عاشقانه زیستن را از توآموختم که همواره عاشق مولایمان حسین بودی وبوی سیب.
ازتو بابت میراثی که برایم بجا گذاشتی خاک وطنم ،امنیتم،آزادیم سپاسگزارم امیدوارم باحجابم امانت دار خونت باشم

 

۹- سرکار خانم فاطمه ورمزیار از همدان_همدان:

دلنوشته ایشان:

شهید حججی رابه عنوان الگو درزندگی برای خود انتخاب کردم وامیدوارم بتوانم راه ایشان راادامه دهم وروزی شهادت نصیب من شود ویاورامام زمان خودباشم وبتوانم مانند ایشان ازهمه زندگی خودبه خاطرخدا بگذرم وراه درست رادردنیا انتخاب کنم وعاقبت بخیرشویم وازهیچ دشمنی واهمه نداشته باشم واهل وطن دوستی باشم

 

۱۰- سرکار خانم آی ناز خوجه از گلستان_بندرترکمن:

 دلنوشته ایشان:

سلام به یادگار ویاد شهیدان وهمقدم راستین آنان ،شما که با حضورتان بوی ایثار و شهادت میدهید .ای عزیزم ای پدر مهربانم ،شما نه تنها با جان بازی واز خود گذشتگی خودتان ایثار آفریدید و زندگی پر از آسایش وآرامش را با فداکاریتان برایمان به ارمغان آوردید وبااین که سال ها از این جنگ میگذرد وجود شما هنوز هم آثار جنگ دارد وما تا جان داریم مدیون ایثار وگذشتتان هستیم ،دستت را به گرمی میفشارم وبرای تشکر از زحماتت پدر گلم بوسه بر پیشانی ات میزنم ،هر چند این اندک چیزی است که از دستم بر می آید ولی من جوانان مملکتم مدیون تو و امثال تو هستیم ،سایه ات همیشه سبز وپرمقدم باد پدر عزیزم

 

۱۱- سرکار خانم فاطمه فرج پور از آذربایجان شرقی_بناب:

 دلنوشته ایشان:

 خاطره ای از شهید مهدی باکری
باران تازه قطع شده بود مهدی از پنجره اتاقش به خیابان نگاه می کرد جوی ها لبریز شد و آب در خیابان ها و کوچه ها سرازیر شده بود مهدی پشت میز نشست پرونده ای را که مطالعه می کرد بست . در اتاق زده شد و نورالله وارد اتاق شد هول کرده بود مهدی بلند شد و گفت چه شده نورالله؟ نور الله پیشانی اش را پانسمان کرده بود گفت سیل آمده آقامهدی...سیل! مهدی گوشی تلفن را برداشت و چند دقیقه بعد گروه های امدادی به سرپرستی مهدی به سوی محله مستضعف نشین که گرفتار سیل شده بود راهی شدند مردم هراسان و با شتاب به کمک مردمی که خانه های شان گرفتار سیل شده بود می آوردند. آب در بیشتر نقاط تا کمر مردم بالا آمده بود سقف بعضی خانه ها هوار شده بود مهدی پر جنب و جوش این طرف و آن طرف حرکت می کرد و به امدادگرها دستور می داد مهدی و چند نفر دیگر که فشار آب می خواست آن ها را ببرد طناب را گرفتند و خود را به سختی آن طرف خیابان رساندند. مهدی به خانه ای رسید که پیرزنی در حیاطش فریاد می کشید مهدی در را هل داد آب تا بالای زانو رسیده بود مهدی پرسید چه شده مادرجان؟ پیرزن انگار جانی تازه گرفته بود با گریه و زاری گفت قربانت بروم پسرم ...خانه و زندگی ام زیر آب مانده کمکم کن! چند نفر به کمک مهدی آمدند آن ها وسایل خانه را با زحمت بیرون کشیدند. پیرزن گفت جهیزیه دخترم زیر زمین مانده. مهدی رو به احمد و هاشم کرد و گفت یا الله زود جلوی در سد درست کنید راه آب بسته شد و مهدی به کوچه دوید وانت آتش نشانی پیدا کرد و به طرف خانه پیرزن آورد چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد و پمپ کار می کرد و آب لحظه به لحظه کم می شد. پیرزن گفت خیر ببینی پسرم...مهدی فرش سنگین و خیس را با زحمت به حیاط آورد . چند ساعت بعد جلوی سیل به طور کامل گرفته شد مهدی پمپ را خاموش کرد و پیرزن دعایش می کرد و گروه های امدادی غذا بین سیل زده ها تقسیم می کردند.

 

مشاهده 248 زمان

پیام بگذارید

از وارد کردن تمامی اطلاعات ضروری که با علامت (*) مشخص شده اند اطمینان حاصل کنید. وارد کردن کدهای اِچ‌تی‌اِم‌اِل مجاز نیست.

موسسه قرآن و عترت فدک سبز طوس