عمار خطاب به مردم گفت: «اگر میخواهید دوباره کسی بر شما حاکم شود که حق و حقوق شما را پایمال کند و از شما دریغ نماید و ظلم و ستم روا دارد، بهسراغ همینها بروید؛ اما اگر میخواهید که حق شما پامال نشود و عدل حاکم گردد، بهسراغ همان کسی بروید که بیست و پنج سال از این جایگاه محروم مانده. هیچ کس شایستهتر از امیرالمؤمنین، علی (علیه السلام) نیست».
بیعت مردم با امام علی (علیه السلام)
عمار معنویت قابل توجهی داشت و مورد عنایت خاص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) بود و در این انقلاب هم بهعنوان سخنگوی مهاجران شناخته میشد؛ بنابراین توانست در نظر مردم اثرگذار باشد. عموم مردم با شنیدن سخنان او گفتند: «حق با عمار است و هیچ کس شایستهتر از علی (ع) نیست».
در این هنگام مردم بهسوی امام علی (علیه السلام) که در خانه بود روانه شدند. آن حضرت در خطبۀ شقشقیه میفرماید: «با صدای هجوم مردم بیرون آمدم. ابتدا فکر کردم این هجوم برای کشتن من است یا اینکه میخواهند در مقابل من کسی را از بین ببرند». آن حضرت انبوهی جمعیت را به یال کفتار تشبیه کرده و فرموده: «مردم همچون یال کفتار بر سرم ریختند [که با من بیعت کنند]».
امیرالمؤمنین (علیه السلام) ابتدا نپذیرفت و فرمود: «بهسراغ دیگران بروید. من برای شما وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم». اما مردم گفتند: «ما از ابتدا اشتباه کردیم و باید بهسراغ شما میآمدیم».
امام (علیه السلام) عقب عقب میرفت و آنها هجوم میآوردند تا اینکه آن حضرت به دیواری خورد و راه پس و پیش او بسته شد. شدت فشار مردم بهگونهای بود که امام (علیه السلام) میفرماید: «پهلوی من آزرده شد. عبای من شکافته گردید. و مردم اصرار میکردند که باید رهبری ما را بپذیری».
امیرالمؤمنین (علیه السلام) خلافت را نمیپذیرفت تا اینکه مالک اشتر پیش آمد و عرض کرد: «آقا، الآن مردم خود خواهان خلافت شما هستند. اگر نپذیرید، برای بار چهارم از جایگاهی که خدا و پیامبر (صلی الله علیه و اله) برای شما تعیین کردهاند محروم خواهید شد».
امام (علیه السلام) فرمود: «اینها از روی هیجان و احساسات سخن میگویند. اینان نمیتوانند خلافت مرا تحمّل کنند. شاید این حرف آنها باشد و دیگران تمایلی به من نداشته باشند».
به امام (علیه السلام) عرض شد: «شما به مسجد بیایید. همۀ مردم خواهان خلافت شما هستند».
امام علی (علیه السلام) را با شکوهی خاص همراهی کردند و به داخل مسجد آوردند و بر منبر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و اله) نشاندند و عموم مردم برای بیعت با آن حضرت هجوم آوردند.
جالب است که امام علی (علیه السلام) در روز هجدهم ذیحجۀ سال ٣۵ هجری بر منبر رسول خدا (صلی الله علیه و اله) نشست و مردم با او بیعت کردند؛ یعنی در سالروز غدیر خم.
اهلسنت معتقدند که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و اله) دربارۀ جانشینی خود و رهبری مردم، وصیتی نکرده و این امر را بر عهدۀ مردم گذاشته است.
البته شیعه این روش را برای تعیین جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و اله) مشروع نمیداند و معتقد است که تعیین خلیفۀ پیامبر (صلی الله علیه و اله) تنها بهدست خدای متعال است و حتی پیامبر (صلی الله علیه و اله) هم جانشین را تعیین نمیکند، بلکه او را معرفی مینماید. اما براساس ملاک اهلسنت، این واقعه که منجر به خلافت ظاهری امیرالمؤمنین (علیه السلام) شد، مردمیترین انتخابی است که در صدر اسلام رخ داد.
واکنش در برابر مخالفان
تنها افرادی انگشتشمار که شاید به ده نفر هم نمیرسیدند، حاضر به بیعت با امام علی (علیه السلام) نشدند. اینان اصحابی بودند که در زمان خلیفۀ پیشین، موقعیتهای قابل توجه و اموال فراوانی بهدست آورده بودند و میدانستند که در خلافت امام علی (علیه السلام) از این رانتها بیبهره خواهند ماند.
مشهورترین کسانی که از بیعت امتناع کردند عبارتاند از: سعد بن ابی وقاص، محمد بن مسلمۀ انصاری، اسامه بن زید، زید بن ثابت، زید بن ارقم، عبدالله بن عمر و حسّان بن ثابت.
این افراد در مرکز حکومت، یعنی مدینه قرار داشتند. گروه دیگری هم در مصر بودند که از بیعت با امیرالمؤمنین (علیه السلام) خودداری کردند. امام (علیه السلام) نسبت به گروه اول سختگیری نکرد و آنان را به حال خودشان واگذاشت و حتی از بیتالمال هم محرومشان نساخت، اما بر گروه دوم سخت گرفت و به حاکم خود دستور داد که آنها را ملزم به بیعت کن و اگر بیعت نکردند، تبعید کن و اگر مقاومت کردند، با آنها مقابله کن.
دلیل این سیاست این بود که مخالفانی که در مدینه بودند، انگیزههای مختلفی داشتند و با یکدیگر هماهنگ نبودند؛ ازاینرو امام علی (علیه السلام) فرمود: «تا وقتی که آنها دست به سلاح نبردند و دشمنی آشکاری نکردند، ما با آنها کاری نداریم».
اما مخالفان مصری سازماندهی منظم و پایگاه مشخصی داشتند و با معاویه بن ابیسفیان ـ که حاضر به کنارهگیری از حکومت شام نبود ـ سر و سرّی داشتند. درواقع، آنان دشمن بالقوهای بودند که با دشمن بیرونی در ارتباط بودند و میتوانستند خطراتی جدی برای حکومت امام (علیه السلام) بهوجود آورند.
تبیین سیاستهای کلی
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نخستین روز خلافت، در ضمن خطبهای مردم را به سبب عملکردی که پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و اله) داشتند و موجب شدند که حق در جایگاه خود قرار نگیرد، سرزنش کرد و فرمود: «عذر شما پذیرفته شده نیست، اما اکنون با گذشته کاری نداریم؛ از این پس با من همراه باشید. خانۀ ما اهل بیت، محل رفت و آمد فرشتگان است. سعادت دنیا و آخرت در گرو پیروی از ما است». همچنین فرمود: «من بهگونهای عمل میکنم که حق و حقوق شما بهدرستی پرداخت شود»؛ یعنی عدل بهمعنای واقعی پیاده شود.
امام (علیه السلام) در روز دوم نیز خطبهای بلیغ خواند و در ضمن آن، سیاستهای کلی حکومت خود را تبیین فرمود. آن حضرت فرمود: مواضع من همچون دوران پیغمبر (صلی الله علیه و اله) محکم، قاطع و سازشناپذیر است؛ یعنی اگر سیاستی را در پیش گرفتم، انعطاف در آن راهی ندارد و قاطعانه عمل خواهم کرد. و نیز بیان فرمود که من میخواهم شما را به ارزشهای دوران رسالت پیغمبر (صلی الله علیه و اله) برگردانم که در این بیست و پنج سال مردم بسیار از آن فاصله گرفته بودند.
همچنین فرمود: «درآمدهای نامشروع از بیتالمال که خلفای پیشین میدادند همه قطع خواهد شد و اگر کسی خدمتی برای اسلام کرده است پاداش آن را باید در قیامت بگیرد نه در دنیا و از بیتالمال».
نکتۀ چهارمی که امام (علیه السلام) بیان فرمود، بازگرداندن تمام اموالی که به ناحق به داده شده بود. امام (علیه السلام) هشدار داد که همۀ این اموال را بازخواهد گردانید، حتی اگر مَهر زنان خود کرده باشند. آن حضرت فرمود: «این اموال خدا و مردم بوده و خلفای پیشین اگر ناحق به شما چیزی داده باشند، من همه را بررسی میکنم و به بیتالمال باز میگردانم».
مورد دیگر که از کلام حضرت قابل برداشت است، این است که خدا راه جنگ و قتال با اهل قبله و مسلمانان را برای امام (علیه السلام) باز گذاشته است؛ یعنی اگر کسانی که بهظاهر دم از اسلام میزنند، در برابر سیاستهای عادلانۀ امام علی (علیه السلام) بایستند، باید منتظر مقابلۀ آن حضرت باشند. سپس فرمود: «خدا درد این امت را با دو چیز درمان میکند؛ یکی تازیانه و دیگری شمشیر». یعنی انحرافها به جایی رسیده که نیاز به تأدیب یا سرکوب وجود دارد، وگرنه اصلاح صورت نمیگیرد.
اقدامات امام علی (علیه السلام) برای اجرای عدالت
بسیاری از مردم، وقتی سخنان امام علی (علیه السلام) را دربارۀ تغییر شیوۀ نادرست پیشین و اجرای عدالت و جلوگیری از چپاول بیتالمال میشنیدند، گمان نمیکردند که آن حضرت، به این سیاستها عمل کند. اما امیرالمؤمنین (علیه السلام) سیاستهایی را که در روزهای نخست برای مردم تبیین کرده بود، بهطور دقیق به اجرا گذاشت.
1ـ عزل حاکمان فاسد
امام علی (علیه السلام) تقریباً شش ماه در مدینه حضور داشت و سپس مجبور به ترک مدینه شد تا فتنۀ جمل را از بین ببرد. آن حضرت در همین مدت کوتاه، اقدامات مهمی در راستای تحقق عدالت به اجرا گذاشت. از نخستین اقدامات امام علی (علیه السلام) عزل حاکمان فاسد دوران عثمان بود. این حاکمان، بدسابقه بودند و در دوران مسئولیت خود، عملکردی ضدّ اسلام داشتند و یک فرد صالح هم در میان آنها پیدا نمیشد. اکثر آنان، بهخاطر خویشاوندی با عثمان به قدرت رسیده بودند.
٢ ـ تقسیم عادلانۀ بیتالمال
دومین اقدام مهم امام علی (علیه السلام) تقسیم عادلانه و برابر بیتالمال در بین مردم بود. آن حضرت تنها خلیفهای است که بهمعنای واقعی کلمه عدل را در جامعه پیاده کرد. آن حضرت هم در عرصۀ اقتصادی و هم در عرصۀ اجتماعی درپی اجرای عدالت و رفع تبعیض از انسانها بود.
بیتالمال در سال ٢٠ هجری، در دوران خلافت عمر بن خطاب تأسیس شد. از همان زمان، در توزیع بیتالمال، تبعیضهای عجیبی صورت گرفت. در میان مسلمانان، مهاجران سهمی بیشتر از انصار داشتند و در میان مهاجران، قریشیها اولویت یافتند و رزمندگان بدر و احد نیز برتر دانسته شدند. این تقسیمات نابرابر در انصار هم وجود داشت و بر پایۀ آن، اوسیها را بر خزرجیها برتری میدادند. تبعیضات دیگری هم در تقسیم بیتالمال بود؛ مثلاً زنان هیچ سهمی نداشتند.
با روی کار آمدن عثمان، تبعیضها بیشتر شد. در زمان او درآمدهای بیتالمال بسیار گسترش یافت و خلیفه این اموال فراوان را بیحساب و کتاب به دو گروه بذل و بخشش میکرد: یکی بنیامیه که خویشاوندان او بودند و دیگری، رجال بانفوذی که عثمان از نفوذشان واهمه داشت. اشراف قبایل و برخی از اصحاب با سابقه از این طیف بودند.
اما امام علی (علیه السلام) همانگونه که از ابتدا فرموده بود، این تبعیضها را از بین برد و همه را یکسان دید. ایشان برای زنان و حتی بردگان هم سهمیهای مقرّر کرد. از این پس بردگان هم بهاندازۀ اربابان خود و مانند دیگر مردم، از بیتالمال دریافت میکردند. این توزیع عادلانه، بر بسیاری گران آمد و موجب بروز اولین مخالفتها با امام علی (علیه السلام) شد. امام (علیه السلام) به ابو رافع، متولّی بیتالمال دستور داد که آماری از حاضران در مدینه فراهم کند؛ چه کسانی که اسم آنها پیش از این در فهرست دریافتکنندگان بیتالمال بوده و چه آنها که در این فهرست قرار نداشتند. حتی انقلابیونی که از شهرهای دیگر وارد مدینه شده بودند نیز باید در این فهرست قرار میگرفتند. امام (علیه السلام) همچنین به او فرمان داد که موجودی بیتالمال را هم بررسی کند و به آن حضرت گزارش دهد.
کسانی بودند که در زمان خلفای پیشین، هزاران درهم و دینار دریافت میکردند و اکنون امام علی (علیه السلام) به آنان سه دینار میداد. پس از مشاهدۀ این تقسیم، جماعتی نزد امام (علیه السلام) آمدند و اعتراض کردند که در میان آنان، حتی افراد صالحی مانند سهل بن حنیف نیز حضور داشتند. او گفت: «یا امیرالمؤمنین، شما به من همان مقدار از بیتالمال دادی، که به بردۀ من عطا کردی». این تقسیم برای او بسیار گران بود که با بردۀ خود به یک اندازه در بیتالمال سهیم باشد.
امام (علیه السلام) چوبی در دست داشت. با آن دو خط موازی روی زمین کشید و فرمود: «در خلقت خدا نظر افکندم. هیچ تفاوتی بین اولاد اسحاق و اسماعیل نیافتم. همۀ شما بندگان خدا هستید و در منظر من هیچ کسی بر دیگری برتری ندارد».
این سیاست بسیار دقیق و عادلانهای بود که مردم نظیر آن را در روش خلفای قبل ندیده بودند.
3 ـ بازگرداندن اموال بیتالمال
چنانکه بیان شد، امام علی (علیه السلام) در ابتدای خلافت بیان فرمود که حتی اموالی را که در گذشته به ناحق از بیتالمال بیرون رفته، پس میگیرد. امام علی (علیه السلام) این کار را از خانۀ عثمان آغاز کرد. ابتدا حقّ عثمان را از بیتالمال محاسبه کرد و عدهای را فرستاد تا اموال او را بررسی کنند. آنان دیدند که این یک نفر، چند هزار دینار طلا و چند صد هزار درهم نقره در خانه دارد و در اصطبل او دویست اسب نگهداری میشود. تمام اینها مصادره و به بیتالمال بازگردانده شد.
با شروع این بررسیها، فرارها و نارضایتیها آغاز شد. بسیاری از اینکه با امام (علیه السلام) بیعت کردند پشیمان شدند؛ زیرا میدیدند که اموال و منافعشان در حال از بین رفتن است. برخی از آنان گفتند: «تا علی بر ما و اموال ما دست پیدا نکرده، اموالمان را برداریم و از مدینه بگریزیم». گروهی از آنان به شام گریختند و گروهی هم به مکه رفتند.
4 ـ افزایش حقوق نظامیان
امام علی (علیه السلام) اجازۀ مصرف نادرست بیتالمال را به احدی نمیداد. ولی در جایگاه حق و مواردی که مصلحت نظام اسلامی اقتضا میکرده، بسیار سخاوتمند بوده و وجوه کلانی را هزینه میکرده است.
خلفای پیشین به نام انتشار اسلام، دست به فتوحاتی در کشورهای اطراف زده بودند و این برای مردم عادی شده بود. با این روش، فریضۀ جهاد ـ که درحقیقت برای دفاع از اساس اسلام و مقابله با دشمنان دین واجب شده ـ به غارتگریهای دورۀ اعراب جاهلیت تبدیل شده بود.
امام علی (علیه السلام) با اصل چنین فتوحاتی مخالف بود، اما بهخاطر اعتلای اسلام و اینکه خلفا با روشهای غلط موجب نابودی اساس دین نشوند، اگر مورد مشاوره قرار میگرفت، رهنمودهای لازم را به خلفا ارائه میکرد، اما وقتی خود به خلافت رسید، این فتوحات را متوقّف نمود.
اینگونه فتوحات تنها به قلمرو حکومت میافزود، ولی بهمعنای انتشار اسلام و افزوده شدن مسلمانان نبود. در عهد عثمان تقریباً همۀ ایران عصر ساسانی به قلمروی مسلمانها اضافه شده بود، ولی بخش اندکی از آنان اسلام آورده بودند و بقیه بر آیین زرتشتی یا مزدکی باقی بودند. دستگاه خلافت هم تلاش چندانی برای مسلمان شدن آنها نمیکرد؛ زیرا تا زمانی که مسلمان نبودند، باید جزیه میدادند و این به سود حکومت بود.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مرزها را حفظ کرد، اما فتوحات ماورای مرزها را متوقف نمود. حقوق نظامیان را هم دو برابر کرد. این کار موجب میشد که اولاً حکومت اسلامی ارتشی نیرومند و آماده داشته باشد و ثانیاً سپاهیان احساس نمیکردند که با قطع این فتوحات، موقعیت مادی خود را از دست دادهاند. طبیعتاً بودجۀ بسیار زیادی صرف این افزایش میشد؛ چراکه در آن زمان، حکومت اسلامی، چندین هزار نیروی نظامی داشت. اما این کار مصالح بزرگی برای اسلام و مسلمین به ارمغان میآورد.
جنگ جمل
عدهای از کسانی که در بیعت با امام علی (علیه السلام) پیشقدم شده بودند، در همان سال اول متوجه شدند که ادامۀ حکومت آن حضرت، با منافع مادی آنان سازگاری ندارد؛ ازاینرو بیعت خود را شکستند و پرچم مخالفت با امام (علیه السلام) را برافراشتند. این گروه را ناکثین (یعنی پیمانشکنان) میگویند.
بدینترتیب اولین بخش از روایت رسول خدا (صلی الله علیه و اله) تحقق پیدا کرد؛ زیرا بنا بر نقل شیعه و سنّی آن حضرت به امام علی (علیه السلام) فرموده بود که «یا علی، پس از من، با سه گروه ناکثین و مارقین و قاسطین قتال خواهی کرد».[9]
اگر این روایت نبوی نبود، اکثریت عالم اسلام باتوجه به دیدگاههای خودشان، آن حضرت را در طول تاریخ بهخاطر این جنگها مذمّت میکردند، اما در مواجهه با این روایت، چارهای جز تأیید اقدام امام (علیه السلام) نداشتهاند.
فتنۀ ناکثین بهدست برخی از اصحاب با سابقۀ رسول خدا (صلی الله علیه و اله) پدید آمد. در رأس این گروه، دو شخصیت برجسته، یعنی طلحه بن عبیدالله تیمی و زبیر بن عوام اسدی قرار داشتند. آنان با حمایت همهجانبۀ بخشی از بیت پیامبر (صلی الله علیه و اله) فتنهای عظیم علیه امام علی (علیه السلام) برپا کردند و جنگی به راه انداختند که در تاریخ به جنگ جمل معروف شد.
عوامل فتنهانگیزی طلحه و زبیر
فتنهانگیزی این دو، چهار عامل اصلی داشت که بهطور مختصر دربارۀ آن سخن میگوییم:
١. طلحه و زبیر و امثال آنها نمیتوانستند عدالت علوی را بهخصوص در عرصۀ اقتصادی تحمل کنند. این دو بهخاطر سیاستهای عثمان، ثروتهای هنگفتی از بیتالمال بهدست آورده بودند. امام علی (علیه السلام) نهتنها آنها را از این منافع نامشروع محروم کرده بود، بلکه درصدد بازگرداندن این اموال بود.
2. طلحه و زبیر تصور میکردند که اگر در بیعت با امام (علیه السلام) پیشدستی کنند، آن حضرت پستهای درجه یک حکومت را به آنها میدهد، اما وقتی مناصب تعیین شد، دیدند که امام (علیه السلام) هیچ جایگاهی برای آنان در نظر نگرفته.
3. طلحه و زبیر میدیدند که بسیاری از سرشناسان، مانند خودشان از سیاستهای امام علی (علیه السلام) ناراضی هستند. بهخصوص بنیامیه که خویشاوندان عثمان بودند، مخالفت شدیدی با آن حضرت داشتند. آنان گمان کردند که میتوانند از این موج نارضایتی استفاده کنند و شورشی علیه امام علی (علیه السلام) به راه اندازند. و فکر میکردند که اگر امام (علیه السلام) از خلافت برکنار شود، دیگر نوبت آنها است و کسی با سوابق آنها وجود ندارد. طمع خلافت موجب شد که آنان بر موج مخالفتهای خواص سوار شوند تا حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را براندازند.
4. طلحه و زبیر در انقلاب علیه عثمان حضور داشتند و حتی مردم مدینه را بر ضدّ عثمان شوراندند و راه نفوذ به خانۀ عثمان و قتل او را به انقلابیون نشان دادند. اما وقتی به اهداف خود نرسیدند، از بنیامیه احساس خطر کردند و ترسیدند که خویشاوندان عثمان آنان را بهخاطر نقشی که در شورش و قتل خلیفه داشتند، از بین ببرند؛ بنابراین در پوشش خونخواهی عثمان این فتنه را برپا کردند.
خروج طلحه و زبیر از مدینه
طلحه و زبیر بیعت خود را با امام علی (علیه السلام) شکستند و تصمیم گرفتند که با از بین بردن حکومت آن حضرت، خودشان بر این مسند قرار گیرند. این دو برای عملی کردن اهداف خود، باید از مدینه خارج میشدند؛ ازاینرو نزد امام (علیه السلام) آمدند و از آن حضرت اجازه خواستند که برای عمره به مکه بروند. امام (علیه السلام) به آنان فرمود: «شما قصد عمره ندارید، بلکه قصد خیانت دارید». آنها قسم خوردند که ما میخواهیم عمره بگزاریم و بازگردیم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «پس بار دیگر با من بیعت کنید». این دو نیز دوباره با امیر مؤمنان (علیه السلام) بیعت کردند و رفتند.[10]
آنان همینکه از نزد آن حضرت خارج شدند، در جمع افرادی که گردشان جمع شده بودند گفتند: «این ما بودیم که مردم را علیه عثمان شوراندیم و علی (علیه السلام) در خانۀ خود نشسته بود، اما همین که به خلافت رسید، ما را فراموش کرد. لذا ما را با او کاری نیست».
آنان به مکه رفتند و چون بهتنهایی نمیتوانستند کاری از پیش ببرند، به عایشه پیوستند که در مکه مردم را علیه حکومت امام علی (علیه السلام) تحریک میکرد. اینان برای قیام خود، خونخواهی عثمان را بهانه کردند تا بدینوسیله بتوانند دوستان عثمان را گرد خود جمع کنند و عوام مسلمین را هم بفریبند. آنان گفتند: «عثمان مظلوم کشته شده و باید خون او قصاص شود و علی (علیه السلام) و پیروان او باید تقاص قتل عثمان را بدهند». این یکی از طنزهای بسیار تلخ تاریخ اسلام است که عوامل اصلی قتل عثمان، با ادعای خونخواهی او علیه کسی شورش کنند که هیچ نقشی در این زمینه نداشته است.
بررسی عملکرد عایشه
برای اینکه بدانیم چرا عایشه به مخالفت با امام (علیه السلام) پرداخت و از آتشافروزان جنگ شد، باید برخی از حقایق تاریخ را بیان کنیم.
منابع تاریخی آوردهاند که عایشه نسبت به عثمان نفرت و کینه داشت. دلیل نفرت عایشه این بود که او در زمان عمر بن خطاب بیشترین درآمد را از بیتالمال داشت. او دوازده هزار درهم یا دینار از عمر دریافت میکرد که بالاترین حقوقی بود که در زمان خلیفۀ دوم پرداخت میشد. عثمان پس از رسیدن به خلافت، این میزان را برای عایشه زیاد دید و حقوق او را پایین آورد؛ درحالیکه مبالغ بسیار بیشتری را به خویشان خود میبخشید.
دلیل حمایت عایشه از طلحه و زبیر این بود که طلحه پسر عموی او و زبیر هم شوهرِ خواهرش اسماء بود. این خویشاوندی موجب میشد که عایشه از این دو حمایت کند؛ زیرا میدانست با روی کار آمدن آنها جایگاه خودش هم ارتقا مییابد.
در این گیرودار، روزی عایشه تصمیم گرفت به مدینه بیاید و خود شاهد سرنگونی عثمان باشد. به این قصد حرکت کرد و در بین راه به کاروانی برخورد که از مدینه میآمد و یکی از بستگان او در آن کاروان حضور داشت. از او دربارۀ اوضاع مدینه پرسید. آن شخص گفت: «مردم عثمان را کشتند». عایشه از شنیدن این خبر چنان به وجد آمد که از شتر خود پیاده شد و به زمین افتاد و سجدۀ شکر بهجا آورد و گفت: «خدا عثمان را از رحمت خود دور کند. در آخر کار، او را به سزای اعمال خود رسانید».
همین که نفس راحتی از شنیدن خبر مرگ عثمان کشید، به آن فرد گفت: «چه کسی خلافت را در دست گرفت؟». او که انتظار داشت طلحه یا زبیر به خلافت رسیده باشند، خبری شنید که برای او بسیار سنگین بود. آن شخص گفت: «محور قضایا بهدرستی چرخید و خلافت بهدست اهل آن افتاد». عایشه پرسید: «چه کسی؟». گفت: «امام علی، علی بن ابیطالب (علیه السلام)». عایشه از شنیدن این خبر چنان ناراحت شد که گفت: «روی مرکب من را از شهری که علی در آن به خلافت رسیده بازگردانید» و از همانجا به مکه برگشت.
آن شخص در کنار عایشه بهسوی مکه حرکت میکرد. همو نقل میکند که دیدم عایشه دارد با خود سخنانی را زمزمه میکند. به سخنان او توجه کردم، دیدم میگوید: «به خدا سوگند، عثمان مظلوم کشته شد و پیروان علی در قتل او سهیم بودند».
آن شخص گفت: «سبحان الله! چه کسی بود که الآن با شنیدن خبر قتل عثمان سجدۀ شکر بهجا آورد و گفت: خدا عثمان را به سزای اعمال خود رسانید؟».
عایشه که تا چندی پیش در مکه مردم را علیه عثمان میشورانید، اکنون بر ضد حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سخن میگفت و خونخواهی عثمان را بهانۀ مخالفت با امام (علیه السلام) قرار داده بود.
نقش معاویه در فتنۀ ناکثین
معاویه که در شام مستقر بود، وقتی شنید که طلحه و زبیر با حمایت عایشه قصد دارند علیه امام علی (علیه السلام) قیام کنند، دو نامه نوشت؛ یکی برای طلحه و دیگری برای زبیر و در ضمن این نامهها، از آنان حمایت کرد و گفت: «من از همه طریق در خدمت شما هستم و کمک میکنم که علی را از حکومت پایین آورید. پس از آن با تو بیعت میکنم و بعد از تو با دیگری».
او برای زبیر نوشته بود که اول با تو بیعت میکنم و سپس با طلحه و برای طلحه عکس این را گفته بود. طلحه و زبیر از حمایت معاویه استقبال کردند. معاویه آنان را به شام دعوت کرده و گفته بود: «شام را پایگاه خود قرار دهید». آنها میدانستند که جایگاه محکم معاویه، بسیار به آنان کمک خواهد کرد.
پس از این، طلحه و زبیر، خروج خود را علنی و اعلام کردند که میخواهند حکومت امام (علیه السلام) را ساقط نمایند. آنان میخواستند به شام بروند، ولی معاویه همینکه متوجه موضوع شد، نامههایی با امضاهای مجهول نوشت و طلحه و زبیر را به خود بدبین کرد و آنان هم از رفتن به شام منصرف شدند.
معاویه نمیخواست طلحه و زبیر وارد شام شوند؛ زیرا آنان اگر با حمایت عایشه به شام میآمدند، معاویه چارهای جز کنارهگیری از قدرت نداشت و باید کار را به آنان میسپرد، و او هرگز نمیخواست چنین کاری کند؛ زیرا درپی گسترش قدرت خود بود. بنابراین کاری کرد که شورش برپا شود، ولی دردسری برای او بهوجود نیاید.
عوامل موفقیت در برپایی فتنه
چگونه طلحه و زبیر و عایشه موفق شدند، بیست هزار نفر را از مکه زیر پرچم خود در آوردند و پس از هجوم به بصره نیز ده هزار نفر را با خود همراه کنند و لشکری عظیم را برای مبارزۀ مسلحانه علیه رهبر جهان اسلام فراهم آورند؟ این در حالی است که امام علی (علیه السلام) در زمان خلافت خود ـ بنا بر بالاترین تعدادی که در تاریخ نقل شده ـ نتوانست دوازده هزار نفر را بسیج کند.
علت این امر تبلیغات گستردهای است که پیمانشکنان علیه امام (علیه السلام) برپا کردند؛ همان چیزی که در اصطلاح سیاسی امروز، به «جنگ نرم» یا «عملیات روانی» معروف شده است.
عثمان بهسبب عملکردهای نادرست خود چنان منفور بود که بنا بر نقلی، هیچ کس حاضر نشد بر جنازۀ او نماز بخواند و جنازهاش را بدون نماز خاک کردند. بنا بر نقلی دیگر فقط یکی از فرزندان او و دو یا سه نفر از بنیامیه بر او نماز خواندند. این نفرت و مطرود بودن به جایی رسید که اجازه ندادند جسد عثمان در بقیع دفن شود و مجبور شدند او را در قبرستان یهودیها خاک کنند.
البته وقتی که معاویه به قدرت رسید، نتوانست این مطلب را تحمل کند؛ ازاینرو بقیع را بهقدری گسترش داد که به قبرستان یهودیها رسید تا بدینصورت بگویند قبر عثمان هم در بقیع است.
اما عملیات روانی دشمنان امام علی (علیه السلام) چنین فرد منفوری را به خلیفهای مظلوم تبدیل میکند که باید انتقامش گرفته شود؛ آنهم از کسی که نقشی در قتل او نداشته و بهعکس در مقاطعی عثمان را یاری کرده و انقلابیون را به آرامش فراخوانده. جنگ نرم دشمن موجب شد که جماعت انبوهی فریب بخورند و بدون تحقیق، امام علی (علیه السلام) را مسئول قتل عثمان بدانند.
در جنگ نرم، دروغ، خیانت و جوسازی، حرف اول را میزند و دشمنان امام (علیه السلام) برای رسیدن به اهداف خود، از هیچ یک از این اقدامات و کارهایی فراتر از آن هم، ابایی نداشتند. آنان همۀ اصول اخلاقی را زیر پا گذاشتند تا امیرالمؤمنین (علیه السلام) را کنار بگذارند.
متأسفانه جهل و نادانی جامعۀ مسلمین به کمک آنان آمد و موجب شد امام علی (علیه السلام) که در نبردهای دشوار، هرگز هماوردی نداشت و همیشه پیروز میدان بود، در عرصۀ جنگ نرم چیرگی نیابد؛ زیرا ساحت قدسی آن حضرت، پاکتر از آن بود که بخواهد مانند دشمنان خود، به دروغ و حیله و فریب روی آورد؛ درحالیکه جامعۀ آن زمان، بیش از آنکه تابع حقیقت باشد، درپی همین هیاهوها بود.
اقدام امام علی (علیه السلام) برای سرکوب فتنه
امام علی (علیه السلام) وقتی شنید که پیمانشکنان بهسوی بصره میروند به عثمان بن حنیف، فرمانروای بصره نامه نوشت و به او فرمود که وقتی پیمانشکنان به بصره رسیدند، با آنها مذاکره کنید و اگر توانستید با مذاکره مانع شورش آنها شوید، مانند میهمان از آنها پذیرایی کنید تا من برسم؛ اما اگر دیدید که بر جنگ و سرکشی اصرار دارند با آنها مقابله کنید تا خدا میان ما و آنها داوری کند».
خیانت ابوموسی اشعری
وقتی امام (علیه السلام) میخواست از مدینه خارج شود تنها چهارصد نفر و به نقلی، هفتصد نفر به یاری آن حضرت آمدند؛ ازاینرو وقتی امام (علیه السلام) به ربذه رسید، از آنجا نامهای به ابوموسی اشعری، حاکم کوفه نوشت و به او فرمان داد که مردم را بسیج کند و بهسوی امام (علیه السلام) بفرستد. افرادی را نیز برای پیگیری این کار فرستاد. کوفه شهری نظامی و آماده بود؛ ازاینرو یاریگری کوفیان میتوانست نقش مؤثری در سرکوبی فتنه داشته باشد.
پس از این، امام (علیه السلام) حرکت کرد و در ناحیهای به نام ذی قار توقف نمود تا نیروهای کمکی برسند. اما ابوموسی اشعری دستور امام (علیه السلام) را زیر پا نهاد و خطاب به مردم کوفه گفت: «اگرچه امام علی (علیه السلام) چنین دستوری داده، ولی من به شما توصیه میکنم که از خانههای خود بیرون نیایید و در این فتنه حضور پیدا نکنید».
خیانت ابوموسی باعث شد که کسی از کوفه حرکت نکند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) امام مجتبی (علیه السلام) و عمار یاسر را فرستاد تا ابوموسی را وادار به بسیج مردم کنند، ولی او نمایندگان امام (علیه السلام) را معطل کرد و مانع بسیج مردم شد. این بار امام علی (علیه السلام) مالک اشتر را فرستاد و برای کوفیان پیغام فرستاد که شما خود خواستید که این فرد حاکم کوفه باشد و من از ابتدا میخواستم او را بردارم. فرمانی هم برای عزل ابوموسی صادر فرمود و در این فرمان نشان داد که ابوموسی در پشت پوشش دروغین تقوا و دیانت، انسانی حریص به دنیا و مطامع آن است.
امام علی (علیه السلام) در این نامه نوشته بود: «به محض رسیدن این فرمان، از امر ما یعنی حکومت کوفه که میدانم چقدر به آن دلبستگی داری با خفّت و خواری کنارهگیری کن. دستور دادم که در صورت مقاومت به تو بتازند و چون بر تو دست یابند تو را پاره پاره کنند». امام (علیه السلام) قرظه بن کعب انصاری را بهعنوان فرمانروای جدید کوفه منصوب فرمود.
در تاریخ نقل شده که ابوموسی با امام مجتبی (علیه السلام) و عمار یاسر مشاجره میکرد که ناگهان غلامان او وارد شدند و گفتند: «مالک اشتر دارالعماره را گرفت و ما را مضروب کرد و بیرون انداخت». پیش از آنکه ابوموسی بتواند اقدامی کند، مالک اشتر وارد شد و او را با خواری از این جایگاه عزل کرد. فرمان عزل او را خواند و قرظه بن کعب حاکم کوفه شد.
خیانت ابوموسی اشعری موجب شد که بخش اندکی از سپاهیان کوفه بهسوی امام (علیه السلام) حرکت کنند. کوفهای که دهها هزار نظامی داشت، سپاهی شش هزار نفری برای یاری آن حضرت مهیا کرد. بیشترین تعدادی که در این ماجرا برای سپاه کوفه نقل شده، دوازده هزار نفر است. آنان در ذی قار به امام علی (علیه السلام) پیوستند، اما فرصتسوزی ابوموسی موجب شد که قبل از رسیدن لشکر کوفه، پیمانشکنان به بصره برسند.
ماجرای حوأب
لشکر طلحه و زبیر، پیش از رسیدن به بصره، در منطقهای توقف کرده بودند. شبهنگام صدای پارس سگها آرامش لشکر را به هم ریخت. عایشه پرسید: «این منطقه چه نام دارد؟». گفتند: «حوأب». عایشه آشفته شد و گفت: «مرا به مدینه برگردانید!». گفتند: «چرا؟». گفت: «از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) شنیدم که خطاب به همسران خود فرمود: یکی از شما هست که سگان حوأب برایش پارس میکنند آن زمان که برای قتال وصی من در حرکت است. پیامبر (صلی الله علیه و اله) مرا از چنین موقعیتی بازداشته بود». اما عبدالله بن زبیر، خواهرزادۀ او به چهل نفر از اهالی آن منطقه رشوه داد که نزد عایشه بروند و سوگند بخورند که نام این محل حوأب نیست. عایشه نیز این مسئله را حمل بر صحّت کرد و به راه خود ادامه داد.
تصرف بصره
وقتی ناکثین به نزدیک بصره رسیدند، عثمان بن حنیف که لشکر خود را برای دفاع از شهر آماده کرده بود، براساس رهنمود امام علی (علیه السلام) پیشنهاد مذاکره داد. او ابتدا نزد عایشه رفت. عثمان بن حنیف مرد بزرگ و کارآزمودهای بود؛ ازاینرو چنان محکم و بامنطق با عایشه صحبت کرد که او از پاسخ درمانده شد و گفت: «من نمیتوانم پاسخ تو را بگویم. نزد زبیر برو».
عثمان با زبیر هم گفتوگو کرد و او را هم محکوم نمود. سپس زبیر عثمان را نزد طلحه فرستاد، ولی طلحه هم نتوانست از پس منطق عثمان بن حنیف بر آید، اما طلحه چنان به پیروزی خود یقین داشت که به عثمان گفت: «ما جز به براندازی و کنار گذاشتن علی (علیه السلام) به چیز دیگری نمیاندیشیم و اگر تو و مردم تابع تو مقابل ما بایستند، با شما خواهیم جنگید».
عثمان بن حنیف ناچار شد که دربرابر آنان مقاومت کند. جنگی بین دو گروه در گرفت. در اثنای نبرد، عایشه از فراز شتر خود فریاد میزد و به لشکریان عثمان بن حنیف میگفت: «فرزندان من، به ما بپیوندید و از خلیفۀ مقتول و مظلوم دفاع کنید». او بهگونهای جوسازی کرد و حماسی سخن گفت که در لشکریان عثمان تزلزل پدید آمد. هوا تاریک شد و دو لشکر از هم جدا شدند تا صبح فردا نبرد را از سر بگیرند. عثمان بن حنیف که تزلزل لشکر خود را مشاهده میکرد، ترسید که آنان به دشمن بپیوندند؛ ازاینرو دوباره درخواست مذاکره کرد. عثمان به آنها گفت: «قصد شما از این جنگ چیست؟». گفتند: «ما میخواهیم بصره را برای اهدافی که در نظر داریم بگیریم».
عثمان بن حنیف گفت: «امیرالمؤمنین (علیه السلام) اکنون در راه بصره است. اگر شما تعهد کنید که در شهر ضدّ آن حضرت تبلیغ نکنید و به مسجد جامع، دارالاماره و بیتالمال که نمادهای حاکمیت هستند کاری نداشته باشید، دروازههای شهر را میگشایم تا وارد بشوید».
طلحه و زبیر و عایشه پذیرفتند و عثمان بن حنیف بهصورت مکتوب از آنها تعهد گرفت و حتی عدهای دیگر از ناکثین نیز این تعهد را امضا کردند. پس از این، عثمان دروازۀ بصره را بر روی آنها گشود و آنان وارد شهر شدند. صبحهنگام وقتی عثمان بن حنیف برای خواندن نماز به مسجد جامع رفت، دید پیمانشکنان مقابل مسجد موضع گرفتهاند و مانع ورود او میشوند.
عثمان گفت: «این بر خلاف قراری است که با هم داشتیم». در این هنگام عدهای به فرمان عایشه بر او هجوم آوردند و بهشدت مضروبش کردند. عایشه دستور قتل او را داد، ولی عثمان آنها را ترساند و گفت: «امیر مؤمنان (علیه السلام) در هنگام خروج از مدینه برادرم سهل را فرمانروای شهر کرد. سهل اگر بشنود که بلایی بر سر من آمده، از کسان شما در مدینه انتقام خواهد گرفت». آنان ترسیدند و از قتل او منصرف شدند، اما به دستور عایشه، تمام موی صورت او را کندند و با همان جراحتها از شهر بیرون انداختند.
اکنون باید یکی از پیمانشکنان نماز میخواند. در این هنگام بین طلحه و زبیر مشاجرهای درگرفت. هر کدام از این دو که پیش میافتاد، از منظر پیروان، خلیفۀ آینده بهشمار میرفت. در این نزاع، برخی از طلحه حمایت کردند و برخی هم از زبیر. در این بین، عایشه دخالت کرد و گفت: «نه طلحه نماز بخواند و نه زبیر؛ بلکه تا نماز قضا نشده، عبدالله بن زبیر پیش افتد».
ناکثین پس از نماز صبح به دارالاماره هجوم آوردند و آنجا را اشغال کردند و کارکنانش را را که وفاداران به امام علی (علیه السلام) بودند، به قتل رساندند. پس از آن هم با سرکردگی عبدالله بن زبیر به بیتالمال بزرگ بصره حمله کردند. اموال نیمی از ایران به بیتالمال بصره سرازیر میشد؛ ازاینرو بیتالمال عظیمی بود و به نقلی چهل نفر و به نقل دیگر، چهارصد نفر در آنجا کار میکردند.
متولّیان بیتالمال به پیمانشکنان گفتند: «ما بیتالمال بصره را به امام علی (ع) یا نمایندۀ او تحویل میدهیم». اما آنان به زور وارد شدند و همۀ کارکنان آنجا را کشتند و اموال بیتالمال را غارت کردند.
ناکثین به این جنایات اکتفا نکردند و به شناسایی انقلابیونی که علیه عثمان قیام کرده بودند پرداختند و آنها را کشتند. حکیم بن جبلّۀ عبدی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و اله) و از بزرگان بصره بود که در آن انقلاب حضور داشت. او و افراد قبیلهاش و گروهی از وفاداران به امام علی (علیه السلام) مقابل آنها ایستادند، ولی شکست خوردند. حکیم بن جبلّه به شهادت رسید و عدۀ دیگری هم کشته شدند و شهر بهطور کامل به اشغال پیمانشکنان در آمد.
از این پس آنان شروع به جوسازی علیه امیرالمؤمنین (علیه السلام) کردند و توانستند از داخل بصره حدود ده هزار نفر را با خود همگام کنند. مجموعه جنایاتی که طلحه و زبیر و لشکریانشان در اشغال بصره مرتکب شدند، به «جنگ جمل اصغر» مشهور شده.
برپایی جنگ جمل
امام علی (علیه السلام) در راه بصره به عثمان بن حنیف برخورد کرد و از طریق او از حوادث بصره آگاه شد. امام (علیه السلام) به بصره رسید و پیمانشکنان نیز لشکر خود را به بیرون شهر آوردند. با اینکه آنها خیانت کرده بودند و قصد براندازی داشتند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) درپی این بود که از بروز جنگ جلوگیری کند و آنها را از شرارت و مخالفت بازدارد.
امام (علیه السلام) خطاب به ناکثین فرمود: «اگر شما از این بیعتشکنی توبه کنید و دوباره با من بیعت نمایید و عاملان جنایت بصره را به من تحویل دهید، از گناه شما در میگذرم و میتوانید به زندگیهای خود باز گردید». اما پیمانشکنان که به پیروزی خود یقین داشتند، پیشنهاد امام علی (علیه السلام) را نپذیرفتند و بر جنگ اصرار کردند. در این میان، امام (علیه السلام) زبیر را نزد خود فراخواند و با یادآوری خاطرهای از دوران رسول خدا (صلی الله علیه و اله) باعث شد که زبیر از جنگ منصرف شود. او از لشکریان کناره گرفت و به سمت مدینه حرکت کرد، ولی فتنۀ عظیمی را که برپاکرده بود فرو ننشاند.
امام علی (علیه السلام) بهعنوان آخرین راهکار خطاب به لشکریان خود فرمود: «چه کسی داوطلب شهادت میشود که این قرآن را از ما بگیرد و نزد مخالفان و دشمنان ما ببرد و آنها را که بهظاهر مسلماناند به قرآن و عمل به کتاب خدا دعوت کند؟».
جوانی از قبیلۀ بنیعبدالقیس داوطلب شد و قرآن را از امیرالمؤمنین (علیه السلام) گرفت و بهسوی ناکثین رفت. او پیمانشکنان را به قرآن و عمل به آن دعوت کرد، اما به فرمان عایشه قرآن و حامل آن را تیرباران کردند. قرآن پاره پاره شد و آن جوان به شهادت رسید. امام (علیه السلام) فرمود: «حال که آنها جنگ را آغاز کردند، ما هم با آنها میجنگیم».
با اینکه شمار سپاه امام (علیه السلام) بسیار کمتر از لشکر دشمن بود، ولی پیمانشکنان شکست سختی خوردند.
کشته شدن طلحه و زبیر
در این جنگ، زبیر و طلحه، هر دو کشته شدند. زبیر که از جنگ کنارهگیری کرده بود، در مسیر خود بهسوی مدینه بهدست مردی از قبیلۀ بنیتمیم کشته شد. البته امام (علیه السلام) کار قاتل زبیر را سرزنش نمود و فرمود: «زبیر و قاتل او، هر دو اهل دوزخاند». طلحه نیز در اواخر جنگ بهدست مروان بن حکم، پسر عموی عثمان کشته شد. مروان پیش از فرار از جنگ گفت: «مگر ما این جنگ را برپا نکردیم که قاتلان عثمان را قصاص کنیم؟ من یقین دارم طلحه از قاتلان عثمان بوده؛ لذا او را میزنم و میگریزم». مروان طلحه را از پشت سر هدف قرار داد و گریخت. به این ترتیب، طلحه بهدست افراد خودش از پای در آمد.
امام (علیه السلام) پس از پیروزی فرمان داد که فراریها را تعقیب نکنند و زخمیها را نکشند و به بصره وارد نشوند و غنیمتی برندارند. برخی از لشکریان میگفتند: «مگر ما پیروز نشدهایم؟ پس باید غنیمت ببریم»، اما امام (علیه السلام) آنها را منع کرد.
میتوان گفت علت این دستور امام علی (علیه السلام) این بود که در جنگ جمل، سازمان دشمن در هم شکست و رهبران شورش از بین رفتند و عایشه نیز به اسارت در آمد. بنابراین فتنۀ جمل در همین جا خاموش شد؛ ازاینرو امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمان داد که نه با زخمیها کاری داشته باشند و نه با فراریها.
برخورد امام علی (علیه السلام) با عایشه
پس از نبرد، امام علی (علیه السلام) فرمان داد که عایشه را از کجاوهاش بیرون بیاورند و به خانۀ یکی از بزرگان بصره ببرند تا برای او تعیین تکلیف شود. محمد بن ابیبکر، برادر عایشه که از اصحاب و شیعیان خاص امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، به فرمان آن حضرت رفت تا خواهر خود را از آنجا بیرون بیاورد. عایشه با دیدن برادرش شروع به درشتگویی کرد؛ زیرا بهخاطر محبتی که محمد به امام علی (علیه السلام) داشت، از او ناراحت بود. امام (علیه السلام) بهسراغ عایشه آمد و او را مورد عتاب قرار داد.
دربارۀ برخورد امام علی (علیه السلام) با عایشه، بهعنوان یکی از سران این فتنه، مطالب متفاوتی آمده است. اکثر منابع اهلسنت موضوع را بهگونهای گزارش کردهاند که گویی امیرالمؤمنین (علیه السلام) عایشه را گناهکار نمیدانسته.
اما در کتاب ارزشمند فتوح اثر ابن اعثم کوفی که معاصر طبری است و کتابش از منابع دست اول تاریخی است، مطلب بهگونهای دیگر منعکس شده. برخی معتقدند که ابن اعثم شیعه است، ولی براساس پژوهشهایی که انجام دادهام یقین دارم که او سنی بوده، اما در نقلهای خود اعتدال را رعایت کرده و سعی داشته که حقایق را منعکس کند.
او دربارۀ این ماجرا میگوید: وقتی امام علی (علیه السلام) بر عایشه وارد شد، شروع به سرزنش او نمود و فرمود: «خدا به تو امر کرد که در خانۀ خود قرار بگیری و در پرده باشی و تبرّج نکنی؛ پس خدا را عصیان کردی و خونها ریختی. به ستم با من میجنگی و مردم را علیه من میشورانی».[11]
اینها جرایم عایشه بود که امام (علیه السلام) یکبهیک آنها را برمیشمرد و او را سرزنش مینمود. البته آن حضرت به احترام پیغمبر خدا (صلی الله علیه و اله) بر او منّت نهاد و از مجازاتش صرف نظر کرد و او را به مدینه بازگرداند. بنا بر نقل ابن اعثم، امام علی (علیه السلام) به او فرمود: «اکنون باید به همان جایی بروی که رسول خدا (صلی الله علیه و اله) تو را در آنجا گذاشت تا زمانی که مرگت فرا رسد».
عایشه به فرمان امام (علیه السلام) در حصر خانگی قرار گرفت و از آن به بعد، تا زمان شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که حدوداً چهار سال بهطول انجامید، دیگر خبری از عایشه نیست. حتی مفصلترین منابع تاریخی نیز در این بازۀ زمانی چیزی از او نقل نمیکنند. این نشان میدهد که عایشه تحت نظر کامل بوده و اجازۀ خروج از مدینه را نداشته، حتی برای حج یا عمره.
در این چهار سال، تنها دو نقل از عایشه در تاریخ ذکر شده؛ یکی مربوط به زمانی است که میشنود برادرش محمد بن ابیبکر بهدست عمرو بن عاص به شهادت میرسد. او در این ماجرا جزع و فزع میکند و جملاتی از او نقل شده است. دوم هنگامی است که خبر شهادت امام علی (علیه السلام) را میشنود و اظهار شادمانی میکند.
[1]. بحارالانوار، ج37، ص2.
[2]. امالی طوسی، ص583.
[3]. بحارالانوار، ج31، ص433.
[4]. نک: سوره آل عمران، آیه ۶١.
[5]. سوره عنکبوت، آیات ٢ ـ ٣.
[6]. نک: کافی، ج7، ص424؛ بحارالانوار، ج٣٨، ص۵؛ ج۴٠، ص٨٧ و ٣٠۶؛ ج۴۶، ص١٣۶ ـ ١٣٧؛ ج۶۵، ص۵۵.
[7]. کافی، ج7، ص424.
[8]. کتاب سلیمبنقیس، حدیث یازدهم، ص636.
[9]. بحارالانوار، ج٣٠، ص۵٨٨.
[10]. شرح نهج البلاغه، ابنابیالحدید، ج١، ص٢٣٢.
[11]. فتوح، ج٢، ص۴٨۴.
[12]. نهجالبلاغه، خطبه ٢٧، ص٧٠.
[13]. البته به مرور زمان، اوضاع بصره تغییر کرده و اکنون این شهر بهعنوان یکی از مراکز مهم شیعیان در عراق بهشمار میآید.
[14]. مارقین و خوارج در اینجا به معنای کسانی هستند که از دین خارج شدهاند. چنانکه پیش از این بیان شد، رسول خدا (ص) این گروه را مارقین خوانده بود.
[15]. بحارالانوار، ج33، ص338.
[16]. بحارالانوار، ج33، ص353.
[17]– نهج البلاغه، ص 69.
[18]. نهجالبلاغه، نامه ٣٣، ص۴٠۶.
[19]. همان، نامه ۵٣، ص۴٣۵.
[20]. امالی طوسی، ص 551.