پیامدهای جنگ جمل
جنگ جمل با پیروزی امام علی (علیه السلام) خاتمه یافت، ولی پیامدهای شومی برای آن حضرت به همراه داشت که در ادامه به بیان آنها میپردازیم.
١. از این پس، قبح شکستن بیعت با خلیفه از بین میرود. پیش از این در اسلام سابقۀ بیعتشکنی نداشتهایم، اما اقدام ناکثین فتح بابی در این زمینه بود.
٢. معاویه نمیتوانست صلاحیت امام علی (علیه السلام) را زیر سؤال ببرد، اما جنگ جمل بهانهای بهدست او داد تا بتواند اقدام تبلیغاتی گستردهای علیه آن حضرت به راه اندازد. او در میان مردم شام امام (علیه السلام) را بهعنوان کسی که با همسر پیغمبر (صلی الله علیه و اله) جنگیده و خون اصحاب با سابقۀ رسول خدا (صلی الله علیه و اله) را ریخته معرفی میکرد و از این طریق میخواست صلاحیت آن حضرت برای رهبری جامعه را زیر سؤال ببرد. متأسفانه معاویه در این تبلیغات سوء، موفق شد و توانست مدتی بعد، جبههای عظیم در برابر امام (علیه السلام) تشکیل دهد.
٣. پس از جنگ جمل، بصره که یکی از شهرهای معتبر نظامی بود، از حوزۀ توجه امام علی (علیه السلام) خارج شد؛ زیرا باتوجه به خیانت بصریان، این شهر دیگر نمیتوانست پایگاه سودمندی برای حکومت آن حضرت باشد. اگرچه مردم بصره پس از جنگ جمل، دوباره با امام (علیه السلام) بیعت کردند، ولی بهخاطر خیانت و همگامی و همپیمانی با پیمانشکنان، مورد سرزنش امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار گرفتند. امام (علیه السلام) آنان را چنین خطاب کرد: «یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَال»[12] (ای کسانی که شبیه مردان هستید، ولی درواقع مرد نیستید). از این پس بصره دیگر بهعنوان شهری که اهل بیت (علیه السلام) روی آن حسابی باز کنند، مطرح نشد.
امام علی (علیه السلام) از این شهر یاران چندانی نداشت. وقتی آن حضرت میخواست به قصد جنگ صفین حرکت کند، به عبدالله بن عباس، فرمانروای آن روز بصره امر فرمود که مردم آنجا را برای کمک اعزام نماید، اما بنا بر بیشترین نقل، تنها سه هزار و پانصد نفر از این شهر به یاری آن حضرت آمدند؛ درحالیکه بصره چند ده هزار نیروی نظامی داشت. بعدها بصره به یکی از مراکز بزرگ ناصبیها و دشمنان اهل بیت تبدیل شد.[13]
۴. پیامد منفی دیگر جنگ جمل این بود که کوفیان در اطاعت امام علی (علیه السلام) سست شدند. چنانکه گفته شد، مردم به فتوحاتی که در زمان خلفای پیشین صورت میگرفت عادت کرده بودند؛ زیرا منافع قابل توجهی از این فتوحات نصیبشان میشد. آنان از جنگها اسیر میگرفتند و غنیمتها میبردند. آنان به همراه امام علی (علیه السلام) در جنگی شرکت کرده بودند و پس از پیروزی میخواستند بصریان را غارت کنند، ولی امام (علیه السلام) مانع شد. آنها گفتند: «مگر ما پیروز نشدهایم؟». امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «بله، ولی این مردم مسلمان بودند و زن و فرزند و اموال آنها دارای حرمت است».
آنها با گستاخی به امام علی (علیه السلام) گفتند: «چگونه خون آنها را بر ما حلال کردی، ولی مال آنها را حرام؟!». امام (علیه السلام) فرمود: «آنها گروهی سرکش بودند. دیدید که آنها را دعوت کردیم که از طغیان دست بردارند، ولی دست برنداشتند. ما چارهای جز جنگ با آنها نداشتیم».
اما لشکریان اصرار داشتند که همسر و فرزند بصریها را به اسارت ببرند و اموال آنها را غارت کنند. در اینجا امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «اگر میتوانید همسران اینها را ببرید، عایشه رأس این فتنه است. او سهم کدام یک از شما میشود؟! آیا میتوانید همسر پیغمبر (صلی الله علیه و اله) را بهعنوان کنیز خود ببرید؟!». در اینجا معترضان ساکت شدند، ولی با خود گفتند: «اگر قرار باشد که جنگهای علی برای ما منفعتی نداشته باشد، برای چه با او همراه بشویم؟».
بنابراین پس از جنگ جمل انگیزهها برای یاری امام (علیه السلام) سست شد و این سستی نتیجۀ شوم خود را در صفین نشان داد. در طول دوران کوتاه خلافت امام (علیه السلام) کوفیان در تمام فرمانهای امام علی (علیه السلام) کوتاهی میکنند و قلب مبارک آن حضرت را میآزارند.
تغییر مرکز حکومت
امام علی (علیه السلام) اوضاع بصره را سر و سامان داد و عبدالله بن عباس را بهعنوان فرمانروای جدید این شهر منصوب کرد، ولی دیگر به مدینه برنگشت و کوفه را مرکز خلافت خود قرار داد. پیش از ورود به کوفه نامهای به اهالی آنجا نوشت و در ضمن آن، علت بازنگشتن به مدینه را شرح داد.
آن حضرت در این نامه از کوفه و کوفیان با عنوانهای «قبّه الاسلام» و «جمجمه العرب» یاد میکند و بعد میفرماید: «من در بین همۀ شهرها، شهر شما را بهعنوان مرکز خلافت خود برگزیدم. بدانید که مدینه دیگر مدینۀ دوران رسول خدا (صلی الله علیه و اله) نیست. خوبان آن مهاجرت کردند و این شهر امروز حول محور فساد و تباهی میگردد». بنابراین امام علی (علیه السلام) به خاطر فسادی که در مدینه گسترش یافته بود، رغبتی به بازگشت به این شهر نداشت، هرچند مدینه همچنان شهری مقدس و محبوب برای آن حضرت بود و مدفن رسول خدا (صلی الله علیه و اله) و فاطمۀ زهرا (س) بهشمار میرفت.
کوفه چه ویژگیهایی داشت؟
کوفه در سال 17 هجری تأسیس شد و به همراه شهرهای بصره و فسطاط و دمشق بهعنوان پایگاههای نظامی مسلمین در نظر گرفته شد. در این زمان، خلیفۀ دوم اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله) را تشویق میکرد که به این شهرهای جدید مهاجرت کنند. بیشترین و بهترین اصحاب مقیم کوفه شدند. آنها برخلاف نسل جدید مدینه، امام علی (علیه السلام) را میشناختند. علاوه بر اصحاب، قبایل برگزیدۀ معروف یمن و شمال حجاز هم در این شهر مستقر شدند. آنان افرادی سرشناس و خوشسابقه بودند.
یکی دیگر از دلایل برجستگی کوفه، نقش نظامی آن بود. این شهر از زمان تأسیس، درخشانترین نقش را نسبت به دیگر شهرهای اسلامی در این حوزه داشت. این سپاه کوفه بود که در جنگ نهاوند دولت ساسانی را منقرض کرد. در جنگ قادسیه و فتح مدائن و… نیز کوفیان نقش بسیار مؤثری داشتند. کوفه از این جهت از دیگر شهرها بسیار فراتر بود و فرزندان کوفیان تا نسلها بعد به سوابق پدران خود افتخار میکردند.
اما نکتۀ دیگری هم در کوفه وجود داشت که موجب توجه امام علی (علیه السلام) به آن میشد. در زمان خلافت عمر، عمار یاسر (ره) یک سال فرمانروای کوفه شد و بذر تشیّع را در این شهر کاشت. ایرانیان مسلمان هم بیشتر به کوفه میآمدند و آنان نیز از محبان امام (علیه السلام) بودند. بعدها در میان اصحاب آن حضرت، اسامی شماری از ایرانیان را میبینیم که از همین منطقه با آن حضرت آشنا شدند.
در کنار عوامل انسانی، موقعیت جغرافیایی کوفه نیز برای مرکزیت حکومت اسلامی مناسب بود؛ زیرا در قلب عالم اسلام واقع شده بود و به شرق و غرب و شمال و جنوبِ این منطقه اشراف داشت؛ درحالیکه مدینه در منطقۀ جنوبی واقع شده بود.
برخورد امام (علیه السلام) با معاویه
امام علی (ع) پس از استقرار در کوفه، متوجه حاکم یاغی شام شد. با اینکه معاویه از اطاعت حکومت مرکزی و خلافت مشروعی که سران اصحاب، آن را روی کار آورده بودند، سرباز زده بود، امام علی (علیه السلام) بنا را بر راه حل مسالمتآمیز قرار داد.
بعد از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه و اله) و قضایای سقیفه، اینگونه در عالم اسلام جا افتاد که مردم مدینه ملاک و محور تعیین خلیفه هستند؛ چون اصحاب با سابقه در آنجا حضور دارند و این شهر امّالقرای عالم اسلام است. بنابراین انتخاب و بیعت آنها با هر شخصی برای مناطق دیگر جهان اسلام، حجت بهشمار میرفت؛ ازاینرو معاویه نمیتوانست از پذیرش خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سرپیچی کند. اما او بهانه میآورد که قاتلان عثمان نزد امام علی (علیه السلام) هستند و ایشان باید آنها را به من تحویل بدهد تا من با او بیعت کنم و از حاکمیت شام کنار بروم.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) تلاش کرد طوری عمل کند که حساسیت معاویه برانگیخته نشود؛ ازاینرو میخواست نمایندهای نزد او بفرستد که سابقۀ دوستی با معاویه داشته باشد. آن حضرت از اطرافیان خویش پرسید: «چه کسی در کوفه با معاویه سابقۀ دوستی دارد؟». پاسخ دادند: «جریر بن عبدالله بجلی که از سرشناسان قوم بجیله است». قوم بجیله از قبایل یمنی بود. امام علی (علیه السلام) او را بهعنوان نماینده خود فرستاد تا معاویه را از یاغیگری بازدارد.
پاسخ معاویه این بود که اولاً باید قاتلان عثمان را برای قصاص به من تحویل بدهی، ثانیاً از خلافت مسلمین کنارهگیری کنی و امر خلافت را به شورای مسلمین واگذار نمایی.
امام علی (علیه السلام) به این پاسخ اکتفا نکرد و بارها پیکهایی را نزد معاویه فرستاد و تلاش کرد که او را بهطور مسالمتآمیز از این سرکشی باز دارد تا خون مسلمانان ریخته نشود، اما معاویه بر نظر پیشین خود پافشاری نمود.
امیرالمؤمنین (ع) در آخرین نامه او را تهدید به جنگ کرد و نوشت: «اگر از این جایگاه کنارهگیری نکنی، با لشکری بهسوی تو خواهم آمد». و نیز فرمود: «همان شمشیری که با آن برادر، جد و دایی تو را کشتم، هنوز در دست من است». اشارۀ امام علی (ع) به جنگ بدر بود که در آن امام (ع) حنظله برادر معاویه، عتبه بن ابیربیعه، پدرِ مادر معاویه و ولید بن عتبه، دایی معاویه را به هلاکت رسانده بود.
معاویه پاسخ داد: «من هم آمادۀ مقابله هستم».
بنابراین چندین ماه مکاتبه حاصلی نداشت و امام علی (علیه السلام) بهسختی لشکری فراهم کرد و برای مقابله با این یاغی معزول بهسوی شام حرکت کرد. امام (علیه السلام) در ماه ذیالقعدۀ سال ٣۶ به دشت صفین رسید و چون ماه حرام بود، مدتی توقف کرد و با فرستادن پیکهایی باز هم میخواست معاویه را از جنگ باز دارد. مدت طولانی استقرار امام (علیه السلام) در صفین موجب شد که بخشی از سپاه خسته بشوند و به آن حضرت اعتراض کنند و بگویند: «یا ما را به کوفه بازگردان یا جنگ را آغاز کن». امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «من به حرمت ماههای حرام دست نگه داشتهام؛ همین که ماههای حرام تمام شود، اگر درخواست ما را نپذیرفتند، با آنها وارد جنگ خواهیم شد».
جنگ صفین
با گذشت ذیالقعده و ذیالحجّه و محرم، امام علی (علیه السلام) آخرین پیک خود را بهسوی معاویه فرستاد و پاسخ این شخص خبیث، همان پاسخ اول بود. این بار امام (علیه السلام) فرمان آمادهباش داد و دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند و نبرد با «قاسطین» آغاز شد. قاسطین یعنی گروه ظالم و سرکش و این لقبی است که رسول خدا (صلی الله علیه و اله) به معاویه و پیروانش داده بود. سپاه امام (علیه السلام) به نود و پنج هزار نفر میرسید و سپاه معاویه به صد و بیست هزار نفر. در اوائل ماه صفر سال 37، جنگی فرسایشی میان دو طرف درگرفت، اما در روز هشتم یا یازدهم ماه صفر بود که جنگ شدت یافت و تمام دو لشکر با هم درگیر شدند.
در شب و روزی که به «لیله الهریر» و «یوم الهریر» معروف شد، شکست لشکریان معاویه قطعی گردید و مالک اشتر سردار امیرالمؤمنین (علیه السلام) به سراپردۀ معاویه رسید. معاویه مرکب خود را آماده کرده بود که سوار شود و بگریزد. اینجا بود که عمرو بن عاص به معاویه پیشنهاد داد که آخرین حیله را به کار گیرد. عمرو به سپاه معاویه دستور داد که قرآنهایی را که شامیان با خود دارند، بهخصوص قرآن بزرگی را که از مسجد جامع دمشق آورده بودند و چند نفر آن را حمل میکردند، بر نیزهها بالا ببرند و عنوان کنند که ما هم مثل شما مسلمان هستیم؛ پس بیایید قرآن را بین خود حکم قرار بدهیم.
گروهی منافق همچون اشعث بن قیس کندی، شبث بن ربعی ریاحی و عبدالله بن کوّاء یشکری در لشکر امام علی (علیه السلام) حضور داشتند که از سیاستهای آن حضرت بهشدت ناراضی بودند و بهدنبال فرصتی برای ضربه زدن به امام (علیه السلام) بودند. حالا این فرصت برایشان مهیّا شده بود. نقلهایی هم داریم که شب قبل از این حادثه، افرادی مشکوک از لشکر معاویه با اشعث بن قیس تماس گرفتند.
وقتی قرآنها بر سر نیزه رفت، اشعث و افراد همفکر او، امام علی (علیه السلام) را برای توقف جنگ تحت فشار قرار دادند. آنان گفتند: «این جماعت نیز مانند ما پیرو قرآن هستند و میخواهند که قرآن را بین خود حکم قرار بدهیم».
هرچه امام (علیه السلام) تلاش کرد به آنها بفهماند که اینان از ترس جان چنین میگویند، سودی نبخشید. آن حضرت فرمود: «مگر ما در آغاز اینان را به قرآن دعوت نکردیم. اینها به قرآن اعتقاد ندارند. من از جوانی معاویه و عمرو بن عاص را میشناسم. چه زمانی ایمان در دل اینها رسوخ کرده است؟!».
اما منافقان گفتند: «یا باید جنگ را متوقف کنی یا با تو همان کاری را میکنیم که با عثمان کردیم یا تو را به معاویه تحویل میدهیم».
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مقابل این موج مخالفت گسترده، کسی را بهسراغ مالک اشتر فرستاد که بازگردد». مالک پاسخ داد: «اکنون زمان توقف جنگ نیست. اگر اندکی به من مهلت بدهید، کار دشمن یکسره خواهد شد». وقتی این افراد سرکش، پاسخ مالک را شنیدند، امام علی (علیه السلام) را متهم کردند که پنهانی به مالک فرمان ادامۀ جنگ داده است؛ ازاینرو گفتند: «اگر الآن جنگ متوقف نشود و مالک برنگردد، تو را به قتل میرسانیم یا تحویل معاویه خواهیم داد». امام علی (علیه السلام) به مالک پیغام داد: «اگر میخواهی مرا زنده ببینی، برگرد». اینجا بود که مالک متوجه عمق فتنه شد و بازگشت و هرچه کرد که این افراد خائن را نسبت به دسیسۀ دشمن آگاه کند، سودی نبخشید.
ناگفته نماند که اکثر سپاه امام (علیه السلام) نیز به پایان جنگ راضی بودند. آنان با خود میگفتند که اگر پیروز هم بشویم، منفعتی برایمان نخواهد داشت؛ چنانکه در جنگ جمل اجازه پیدا نکردیم که اموال شکستخوردگان را تصاحب کنیم و زن و فرزندشان را به اسارت بریم. بسیاری از افراد نیز با آنکه یقین داشتند که معاویه و شامیان اهل قرآن نیستند، ولی بهخاطر کثرت تلفات، اشتیاقی به تداوم جنگ نداشتند؛ زیرا در این نبرد حدود چهل و پنج هزار نفر از لشکر معاویه به هلاکت رسیدند و حدود بیست و پنج هزار نفر از سپاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) کشته شدند.
فتنۀ حکمیت
اشعث که رئیس یمنیهای کوفه و بزرگ قبیلۀ کنده بود، از امام علی (علیه السلام) به خاطر اینکه او را از حکومت آذربایجان عزل کرد و بیتالمالی را که در دست داشت از او گرفت، دل آزرده بود. او نزد معاویه رفت و گفت: «منظور و هدف شما از بالا بردن قرآنها بر نیزه چیست؟». معاویه گفت: «این دو سپاه مسلمان هستند. ما میگوییم قرآن را بین خود حکم قرار بدهیم». اشعث گفت: «این سخن حقی است. نمایندۀ خود را نزد ما بفرستید».
عمروعاص نماینده معاویه
معاویه عمرو بن عاص را فرستاد و با میدانداری اشعث بنا شد قرارداد ترک درگیری نوشته شود و دو طرف از همانجا به مناطق خود بازگردند، اما هر کدام حَکَمی برای مشخص کردن سرنوشت خلافت مسلمین تعیین کنند و هر حَکَم با چهارصد نفر به منطقۀ بیطرفی بین حجاز و شام به نام «دومه الجندل» بروند. از آن زمان تا ماه رمضان را بهعنوان مهلت عملی کردن این قرار مشخص کردند. اینگونه بود که خیانت بزرگی به امام علی (علیه السلام) صورت گرفت.
امام علی (علیه السلام) تنها توانست این مطلب را در قرارداد بگنجاند که حَکَمها در حکمی که میکنند باید استدلال و استناد به کتاب خدا نمایند و اگر از قرآن چیزی نیافتند، مستند به سیرۀ رسول خدا (صلی الله علیه و اله) عمل کنند. اشعث مقابل دو لشکر این قرارداد را قرائت کرد و معاویه عمرو بن عاص را بهعنوان حَکَم معرفی نمود.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) میخواست عبدالله بن عباس را حَکَم قرار دهد، اما همین سرکشان و در رأس آنها، اشعث مانع شدند و گفتند: «عبدالله بن عباس پسر عموی تو است و طرف تو را خواهد گرفت. ما کسی را میخواهیم که دیدگاه او نسبت به تو و معاویه یکسان باشد».
شگفتا که معاویه از آن سو عمرو بن عاص را به میدان آورده که با انواع حیلهها و ترفندها بتواند کار را به نفع معاویه رقم بزند، اما در اینجا این افراد میگویند ما کسی را میخواهیم که دیدگاه او نسبت به تو و معاویه یکسان باشد!
آن حضرت فرمود: «مالک اشتر». گفتند: «مالک اشتر هم جز خون و خونریزی به چیز دیگری نمیاندیشد». گفتند: «ابوموسی اشعری بهترین فرد است که از آغاز به ما گفته بود در این فتنهها حضور پیدا نکنید». امام (علیه السلام) فرمود: «ابوموسی دشمن است. شما میخواهید او را بهعنوان نمایندۀ من بفرستید؟!». گفتند: «فقط ابوموسی صلاحیت دارد». امام (علیه السلام) فرمود: «من به خدا پناه میبرم از عمل شما و از شما برائت میجویم».
حکمیت ابوموسی اشعری
خائنان لشکر امام علی (علیه السلام) بهسراغ ابوموسی که در حجاز ساکن شده بود فرستادند و او را به صفین آوردند. حکمها با همراهان خود به دومه الجندل رفتند و عراقیها به عراق و شامیها به شام بازگشتند.
پس از مدتی حضور حکمها در دومه الجندل و مذاکرات اولیه، عمرو بن عاص بهسرعت متوجه شد که ابوموسی هیچ اعتقادی به امام علی (علیه السلام) ندارد و بهراحتی آن حضرت را کنار خواهد گذاشت. او فهمید که ابوموسی به نسل دوم صحابه دل بسته و عبدالله بن عمر را معرفی میکند. عمرو بن عاص خواست که حتی به معاویه هم خیانت کند و از این فرصت برای فرزند خود بهره ببرد؛ ازاینرو به ابوموسی گفت: «چرا فرزند من عبدالله که اهل فقه و حدیث است را بهعنوان خلیفه انتخاب نکنیم؟». ابوموسی گفت: «فرزند تو برای خلافت صلاحیت دارد، اما چون تو خود را به فتنۀ صفین آلودی، من او را برنمیگزینم». هر چه عمرو اصرار کرد، ابوموسی نپذیرفت.
دربارۀ سرانجام مذکرات دو نقل است. بنا بر نقلی، اینها به توافق رسیدند که نه امام علی (علیه السلام) باشد و نه معاویه و بعد بگویند که مردم هرگونه که خواستند خود خیلفۀ جدید را انتخاب کنند. نقل دیگر این است که بر سر عزل امیرالمؤمنین (علیه السلام) و معاویه و نصب عبدالله بن عمر توافق کردند.
در هنگام اعلام رأی، عمروعاص ابوموسی را جلو فرستاد و او امام علی (علیه السلام) را به زعم باطل خود از این جایگاه خلع کرد. نوبت به عمرو رسید و او گفت: «من هم مانند ابوموسی علی را از این جایگاه عزل میکنم، ولی معاویه را در این منصب میگمارم و او را بهعنوان خلیفه انتخاب میکنم». ابوموسی متوجه شد که فریب خورده. آنان به یکدیگر ناسزا گفتند و جلسه به هم خورد. ابوموسی از خوف انتقام و مقابلۀ هواداران امیرالمؤمنین (علیه السلام) گریخت و به حجاز بازگشت. شامیها هم خوشحال و خشنود نزد معاویه برگشتند که در بیتالمقدس بود و بهعنوان امام علی به او سلام کردند.
واکنش امام علی (علیه السلام) به حکمیت
همین که خبر خیانت حَکَمها به کوفه رسید، امام علی (علیه السلام) مردم را در مسجد جامع جمع کرد و فرمود: «این خبر را شنیدید. حَکَمها تعهد سپرده بودند که مطابق کتاب خدا یا سنت پیامبر (صلی الله علیه و اله) حکم کنند، اما این دو گوهر را زیر پای خود گذاشتند و از هوای نفس خویش پیروی کردند؛ لذا نظر آنها پیش ما هیچ ارزشی ندارد. برای رفتن بهسوی شام و یکسره کردن کار معاویه آماده شوید».
مردم که با توقف جنگ چنین موقعیتی را رقم زده بودند، در برابر منطق محکم امام (علیه السلام) پاسخی نداشتند؛ ازاینرو نتوانستند با آن حضرت مخالفت کنند و آماده شدند.
لشکری در حدود شصت هزار نفر فراهم شد، اما حادثهای رخ داد که بهانهای بهدست اشعث بن قیس داد تا مانع تحقق خواست امام علی (علیه السلام) شود.
تفاوت مهم صفین و جمل
در جریان جنگ صفین امام علی (علیه السلام) یاران خود را در تعقیب جنایتکاران تشویق میکرد و خود نیز آنها را میکشت و میفرمود که تا میتوانند اسیر بگیرند و نگذارند کسی بگریزد. این روش با روش آن حضرت در جنگ جمل متفاوت بود. علت آن است که در صفین اگرچه دشمن شکست خورده بود و میگریخت، اما سازمان دشمن همچنان برقرار بود و معاویه هنوز حضور داشت؛ بنابراین اگر کسی از چنگ امام علی (علیه السلام) میگریخت، دوباره زیر پرچم معاویه میآمد و باعث تقویت او میشد. اما در ماجرای جمل، سازمان دشمن از هم پاشیده بود و دیگر رهبری برای آنها وجود نداشت؛ بنابراین امام (علیه السلام) از تعقیب فراریها ممانعت فرمود و کسی را به اسارت نگرفت.
فتنۀ خوارج
یکی از معضلات بزرگی که برای امام علی (علیه السلام) بهوجود آمد، فتنهای بود که گروه خوارج یا مارقین[14] برپا کردند. اینان گروهی از اهل عراق بودند که در جنگ صفین در سپاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) حضور داشتند، اما هنگامی که قرآنها بر نیزه رفت، مقابل آن حضرت موضع گرفتند.
خوارج عموماً افراد مقدسمآب سطحینگری بودند که قدرت تحلیل نداشتند و ظواهر قضایا برای آنها ملاک بود. وقتی لشکر معاویه به ادعای مسلمانی، قرآنها را بر سر نیزه گذاشتند، قاریان سادهلوح و کجاندیش و سطحینگر قرآن که در سپاه امام (علیه السلام) حضور داشتند و گروه جداگانهای بهعنوان گروه قاریان تشکیل داده بودند، تحت تأثیر قرار گرفتند و گفتند: «ما با کسانی که قرآن را قبول دارند و آن را واسطه قرار داده و حَکَم کردهاند، مقابله نمیکنیم».
اینان با فتنۀ اشعث و اشراف قبایل کوفه همراه شدند و برای توقف جنگ به امام علی (علیه السلام) فشار آوردند. اما پس از آنکه قرارداد حکمیت بین طرفین امضا شد، همین قاریان اعتراض کردند که به چه حقّی مردانی را در امری که مربوط به خداوند است حَکَم قرار دادید. در این میان، یکی از آنان فریاد برآورد: «لا حُکْمَ إلّا لِلّه».[15] و این آغاز شکلگیری جریان خوارج بود. همین فرد زمانیکه اشعث سوار بر اسب بود و متن قرارداد را میخواند، به او حمله کرد و ضربهای بر اسب او زد. از این مقطع است که جریان خوارج شکل میگیرد.
زمانی که سپاه امام علی (علیه السلام) به کوفه باز میگشت، به دو بخش تقسیم شده بود: هواداران امام (علیه السلام) که به خلافت و رهبری آن حضرت معتقد بودند؛ معترضان به امام (علیه السلام) که میگفتند: «چرا علی این مردان را در امر مربوط به خدا حَکَم قرار داد؟».
در طول مسیر، این دو گروه با یکدیگر درگیر شده بودند و گاهی با غلاف شمشیر به هم میزدند. هواداران میگفتند: «شما امام را رها کردید و فریب خوردید». آنها هم میگفتند: «نباید با قرآن درافتاد و مردانی را در امر مربوط به خداوند حَکَم قرار داد».
جدا شدن خوارج
نرسیده به کوفه، روستایی به نام «حروراء» بود. خوارج در حروراء مستقر شدند و با امام علی (علیه السلام) به کوفه نیامدند و در همانجا اعلام موجودیت کردند؛ از این رو به خوارج، «حروریّه» هم گفته میشود.
در آغاز، عبدالله بن کوّاء یشکری که از شخصیتهای مطرح کوفه بود، رهبری و امامت جماعت آنها را بر عهده داشت و افراد دیگری هم از بزرگان کوفه درون آنها بودند، اما پس از آنکه امام علی (علیه السلام) خود به حروراء آمد و با عبدالله بن کوّاء مناظره کرد و او را محکوم نمود، عبدالله و افراد همراه او گفتند: «ما توبه میکنیم و به کوفه بازمیگردیم». البته او بهظاهر اینگونه عمل کرد؛ زیرا پاسخی دربرابر امام (علیه السلام) نداشت، اما در کوفه در مواقع گوناگون آن حضرت را آزردهخاطر میکرد.
خوارج پس از جدا شدن ابن کوّاء میخواستند شبث بن ربعی را رئیس و رهبر خود کنند، ولی او نپذیرفت و این امر به عبدالله بن وهب راسبی واگذار شد که حافظ قرآن بود. بعد از اینکه نتیجۀ حکمیت معلوم شد، خوارج به خروش آمدند. امام علی (علیه السلام) کسی را به حروراء فرستاد و به آنان پیغام داد که ما هم مثل شما از نتیجۀ حکمیت ناراضی هستیم. دست از سرکشی بردارید و به ما بپیوندید تا با هم بهسراغ معاویه برویم و کار او را یکسره کنیم.
اما خوارج گستاخانه پاسخ دادند: «علی باید بیاید و در نزد ما بهخاطر پذیرش حکمیت به کفر خود اعتراف کند و سپس از کفر خود استغفار کند؛ همانگونه که ما کردیم! بعد از این، ما او را میپذیریم و همراه او بهسوی معاویه میآییم».
بنا بر نقلی، امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مقابل آنها فرمود: «أَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ»؛[16] یعنی من از هر گناهی استغفار میکنم. اما آنها گفتند: «خیر؛ باید بگویی که بهخاطر پذیرش حکمیت کافر شدی و از کفر استغفار کنی!».
امام علی (علیه السلام) نیز آنها را رها کرد. آن حضرت لشکری فراهم کرده بود که بهسوی شام بروند، اما در همان زمان که این لشکر آمادۀ حرکت بود، خبر رسید که خوارج جنایتی انجام دادهاند. آنان عبدالله بن خبّاب بن ارت را که از اصحاب امام علی (علیه السلام) بود و با همسر باردار خود به کوفه میآمد، گرفتند و چون حاضر نشد اقرار به کفر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بکند، او و همسر باردارش را گردن زدند، و حتی شکم همسرش را هم دریدند و جنین او را هم سر بریدند.
نقش اشعث بن قیس
این خبر به لشکرگاه امام علی (علیه السلام) که در نُخیله اردو زده بودند، رسید. اشعث بن قیس که بار دیگر بهانهای برای سرپیچی و کارشکنی پیدا کرده بود، خطاب به امام (علیه السلام) گفت: «تو میخواهی ما را تا شام ببری، درحالیکه زن و بچه و زندگی ما در معرض حملۀ خوارج هستند؟! اول باید بهسوی خوارج برویم!».
امام (ع) فرمود: «درست است که خوارج این جنایت را انجام دادند، ولی کار دیگری نخواهند کرد. اگر ما معاویه را از بین ببریم اینها نابود خواهند شد». اما اشعث چنان جوّی ایجاد کرد که اکثریت قاطع سپاه با او همنظر شدند؛ لذا امام علی (علیه السلام) بهناچار بهسراغ خوارج رفت.
جنگ نهروان
خوارج به هم فکران خود در بصره و جاهای دیگر نامه نوشته بودند و از حروراء بیرون آمده، قصد داشتند به مدائن، پایتخت سابق ایران بروند و آنجا را پایگاه خود علیه امام علی (علیه السلام) و معاویه قرار بدهند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به تعقیب آنها رفت و پیش از اینکه به مدائن برسند، در کنار پل نهروان بر روی دجله آنها را به دام انداخت و با آنان رودررو شد.
امام (علیه السلام) که پیشوای هدایت است، پیش از نبرد، با خوارج احتجاج کرد تا حجت را بر آنان تمام کند. آن حضرت دربارۀ علت خروج آنان بر حکومت خود سؤال کرد و آنان قضیۀ حکمیت را مطرح کردند و با پاسخهای محکم امام علی (علیه السلام) مواجه شدند. هرچه بهانه و استدلال آوردند، امام (علیه السلام) پاسخ داد. وقتی سران آنها در برابر منطق نیرومند امیرالمؤمنین (علیه السلام) تسلیم شدند، در صفوف خوارج تزلزل پدید آمد.
امام علی (علیه السلام) با صدای رسا فرمود: «هر کس از شما زیر پرچمی که بهدست ابوایوب انصاری دادهایم جمع شود در امان است، اما اگر کسی باقی بماند، معلوم است که قصد جنگ با ما دارد». نقل است که بیش از دو سوم خوارج؛ یعنی حدود هشت هزار نفر درحالیکه میگفتند «توبه یا امیرالمؤمنین!» صفوف خوارج را ترک کردند و نزد ابوایوب انصاری گرد آمدند و فقط چهار هزار نفر آنها باقی ماندند.
در اینجا نیز همانند جمل و صفین امام علی (علیه السلام) کسی را بهعنوان داوطلب شهادت خواست تا از وقوع جنگ جلوگیری کند. کسی داوطلب شد، اما خوارج با کشتن او جنگ را آغاز کردند. قوای امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شصت هزار نفر میرسید و خوارج حدود چهار هزار نفر بودند؛ ازاینرو بهسرعت از پا در آمدند. امام علی (علیه السلام) پیش از این فرموده بود که «از ما بیش از ده نفر به شهادت نمیرسد و از آنها بیش از ده نفر زنده نمیماند». همینگونه هم شد.
پیامدهای جنگ نهروان
جنگ نهروان برای امام علی (علیه السلام) پیامدهایی منفی داشت. خوارج یا مارقین مانند بیعتشکنان جمل نبودند که بیعتی کرده باشند و بعد بهخاطر منافع مادی و با بهانهای مثل خونخواهی عثمان بخواهند مقابل آن حضرت بایستند. مانند قاسطین، یعنی پیروان معاویه هم نبودند که اصلاً بیعت نکرده و مقابل آن حضرت موضع گرفته بودند. خوارج از مردم کوفه و بعضاً از زهّاد و عبّاد و قاریان قرآن بودند؛ ازاینرو برای بسیاری از لشکریان امام (علیه السلام) شبهه بود که آیا میتوان اینها را از بین برد یا خیر؟ وقتی که خوارج در این جنگ شکست خوردند، بخشی از کوفه عزادار آنها شد و این جنگ باعث تضعیف موقعیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گردید.
پس از نبرد نهروان، امام علی (علیه السلام) تلاش کرد که لشکر را بهسوی شام ببرد و کار معاویه را یکسره کند، اما باز هم اشعث بن قیس با فتنهانگیزی مانع این امر شد. اشعث بهانه آورد که تیرهای ما تمام شده، شمشیرهای ما کُند گشته و باید به کوفه برگردیم و خود را بازسازی کنیم.
امام (علیه السلام) بیان فرمود که جنگی نبود و فتنۀ خوارج بهسرعت خاتمه پیدا کرد. اما جوسازی اشعث اکثریت قاطع سپاه را سست کرد و امام علی (علیه السلام) مجبور شد به کوفه باز گردد. آن حضرت به نُخیله، لشکرگاه کوفه آمد و فرمود: «مرا تا اینجا باز گرداندید. کمتر سراغ زن و بچهها بروید. سریع خودتان را آماده کنید تا بهسوی شام برویم». اما آنها به مرور نخیله را ترک کردند و بازنگشتند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اندکی از یاران با وفا در نخیله مانده بودند، ولی پس از مدتی دیدند که خبری از سپاهیان نیست؛ ازاینرو با ناراحتی به داخل کوفه بازگشتند. از آن پس هم امام (علیه السلام) نتوانست لشکری برای نبرد با معاویه فراهم آورد.
غارتگریهای معاویه
پس از این ماجرا، جاسوسان معاویه به او خبر دادند که لشکر علی (علیه السلام) از هم پاشیده و او دیگر نمیتواند بهسوی تو لشکرکشی کند. معاویه با شنیدن این خبر، فرصت را برای ضربه زدن به حکومت امام علی (علیه السلام) مغتنم شمرد و با اعزام دستههای هزار، دو هزار و سه هزار نفری برای ترور و وحشت، به اعماق قلمرو امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد شد و با ایجاد ناامنی سعی کرد که مردم را از خلافت آن حضرت مأیوس کند تا آنها احساس کنند که امام (ع) نمیتواند امنیتشان را حفظ کند و دل به معاویه ببندند.
غارات
به این حملات که در قلمرو امام علی (علیه السلام) صورت میگرفت «غارات» گفته میشود. در زبان عربی، واژۀ «غارت» بهمعنای حملههای غافلگیرانه است که در آن جنگ و اسیر گرفتن و چپاول اموال هم وجود دارد. شرح این غارتها در قلمرو امیرالمؤمنین (علیه السلام) بسیار دردناک و تکاندهنده است؛ غارت ضحاک بن قیس فهری، غارت نُعمان بن بشیر، غارت سفیان بن عوف غامدی، غارت بسر بن ابی ارطاه در یمن، تجزیۀ مصر بهدست عمرو بن عاص.
اینها حوادثی بود که پس از جنگ نهروان تا هنگام شهادت امام علی (علیه السلام) بهوقوع پیوست و امام (علیه السلام) را دلخون ساخت. آن حضرت سعی میکرد مردم را برای مقابله با این غارتها بسیج کند، ولی آنان اطاعت نمیکردند. ازاینرو میتوان این مقطع را یکی از تلخترین مقاطع زندگی امام (علیه السلام) دانست. آن حضرت وارد کوفه شد و مورد توهین مردم قرار گرفت. آنان به امام (علیه السلام) جسارت میکردند و میگفتند: «تو بهخاطر حکومت خود جوانان و عزیزان ما را به کشتن دادی». امیرالمؤمنین (علیه السلام) این کلمات را در کوچههای قبیلۀ هَمْدان میشنید؛ قبیلهای که به محبت آن حضرت معروف بودند.
در این شرایط، معاویه هشت هزار نفر را با عمرو بن عاص همراه کرد که مصر را تجزیه کنند. امام (ع) تلاش کرد که مردم را به یاری محمد بن ابیبکر، فرمانروای مصر ـ که ندای استغاثۀ او به آن حضرت رسیده بود ـ بفرستد، اما آنان کوتاهی کردند. بهسختی دو هزار نفر آماده شدند. آنها هم بهقدری در رفتن سستی کردند که در میانۀ راه خبر غلبۀ عمرو بن عاص و شهادت محمد بن ابیبکر را شنیدند. لشکر هم از میانۀ راه برگشت.
یکی دیگر از فتنهانگیزیهای معاویه در قلمرو بصره بود که این بار بهوسیلۀ یکی از سرداران امام علی (علیه السلام) بهخوبی پاسخ داده شد. معاویه یکی از نزدیکانش به نام عبدالله بن عامر حضرمی را برای به هم ریختن اوضاع شهر بصره فرستاد. عثمانیهای بصره نیز با او همگام شدند و بصره را به آشوب کشیدند. عبدالله بن عباس هم که از سوی امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر بصره حاکم بود، منطقۀ مأموریت خود را ترک کرده بود و جانشین او، زیاد بن ابیه مقاومت میکرد. او به امام علی (علیه السلام) نامه نوشت که با اعزام نیروهای امدادی، بصره را دریابید.
امام (علیه السلام) بهسختی گروهی را بسیج کرد و فرماندهی آنها را جاریه بن قدامۀ سعدی داد. جاریه به بصره هجوم آورد و موفق شد که این شورشیان را در هم بشکند. آنان گریختند و در قلعهای پناه گرفتند. جاریه برای آنها مهلتی معین کرد تا خود را تسلیم کنند و چون تسلیم نشدند، قلعه را به آتش کشید و همۀ آن جنایتکاران را نابود کرد.
کتاب الغارات
علاقهمندان میتوانند برای مطالعۀ بیشتر دربارۀ غارتهای دردناک این دوره، به کتاب ارزشمند «الغارات» اثر ابراهیم بن محمد ثقفی از اصحاب امام هادی (علیه السلام) مراجعه کنند. این کتاب بهطور تخصصی در ارتباط با این غارتها نگاشته شده است.
شاخصههای حکومت امام علی (علیه السلام)
امام علی (علیه السلام) با همۀ مشکلات، فتنهها و کارشکنیهایی که در طول دوران کوتاه حکومت خود داشت، تلاش کرد نظامی بسیار کارآمد و ارزشمند را برای مدیریت جامعه ایجاد نماید. در ادامه شاخصههای حکومت علوی را بیان میکنیم:
١ ـ شایستهسالاری
امام علی (علیه السلام) در راستای این هدف، ادارۀ کارها را برخلاف خلفای پیشین به کسانی سپرد که شایستگی تصدی امور را داشته باشند. امام (علیه السلام) خویشاوندی را ملاک انتخاب مدیران قرار نمیداد و حاضر نبود به افراد بانفوذ باج دهد. امام علی (علیه السلام) اصل را بر شایستهسالاری گذاشت و افرادی را به کار گرفت که دارای این ویژگیها باشند:
1. ایمان و تقوای نسبی؛ امام (علیه السلام) کسانی را انتخاب میکرد که از این جنبه، بین مردم وجاهت داشته باشند.
2. توانمندیهای اجرایی و مدیریتی.
3. وفاداری و اعتقاد به حاکمیت آن حضرت.
امام (علیه السلام) با همین معیارها، افراد صالح و کارآمدی را روی کار آورد که در زمان خلفای پیشین، جایگاهی نداشتند.
2 ـ نظارت بر عملکرد مسئولان
شاخصۀ دیگر حکومت علوی، نظام نظارتی بسیار دقیق و حسابشده است. امام (علیه السلام) عملکرد حاکمان و مسئولان را بهدقت زیر نظر داشت. گزارشهای جزئی این نظارتها بهطور کامل بهدست ما نرسیده، اما مسلم است که امام (علیه السلام) افرادی را که اعتماد کامل به آنها داشت، انتخاب کرده بود تا بهطور نامحسوس مدیران و مسئولان حکومت را نظارت کنند. اگر آنها گزارشی به امام (علیه السلام) میدادند، آن حضرت بررسی و تحقیق بیشتری نمیکرد و براساس گزارش همان افراد عمل میکرد.
در نهج البلاغه نامههایی وجود دارد که امام علی (علیه السلام) در آنها خطاب به برخی از حاکمان خود نوشته «لَقَدْ بَلَغَنِی»؛[17] یعنی به من خبر رسیده که … . این عبارت و امثال آن، حکایت از همان سیستم نظارتی دارد. امام (علیه السلام) در یکی از نامههای خود سخن از گزارش جاسوس خود در مغرب به میان میآورد.[18] آن حضرت در نامه به مالک اشتر نیز همین روش را به وی توصیه کرده، میفرماید: «بر اعمال کارگزاران خود نظارت کن و جاسوسانی راستگو و وفادار بر آنان بگمار…».[19]
امام (علیه السلام) از طریق همین افراد به اختلاس و کلاهبرداریهای بعضی از حاکمان خود مانند یزید بن حجیه، فرمانروای ری پی برد. امام (علیه السلام) قصد تعقیب این شخص را داشت، ولی او گریخت و به معاویه پیوست. آن حضرت همچنین از عملکرد ظالمانۀ برخی مسئولان جمعآوری زکات و خراج آگاه شد و آنان را بهشدت مؤاخذه کرد.
٣ ـ عدالت محوری امام علی (علیه السلام)
شاخصۀ برجستۀ دیگر حکومت آن حضرت، ایجاد عدالت و مساوات بین همۀ مردم است. مردم در حکومت امام علی (علیه السلام) از حقوقی یکسان برخوردار بودند. این عدالت در همۀ عرصهها جاری بود و به مباحث اقتصادی محدود نمیشد، بلکه در کرامت انسانی و جایگاه افراد در جامعه نیز جریان داشت.
ماجرای ابوالاسود دوئلی
ابوالاسود دوئلی که یکی از اصحاب خاصّ امام علی (علیه السلام) بود، از جانب آن حضرت به منصب قضاوت بصره منصوب شد. این منصب افتخار بزرگی برای او بود؛ زیرا از طرف مظهر عدل، یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام) به قضاوت مشغول میشد. هنوز چند روز از انتصاب ابوالاسود نگذشته بود که فرمان عزل او آمد. این فرمان انعکاس پیدا کرد؛ یعنی همه فهمیدند که امام علی (علیه السلام) ابوالاسود را عزل کرده؛ ازاینرو او شگفتزده نزد امام (علیه السلام) آمد و عرض کرد: «من چه جرمی مرتکب شدهام که شما اینگونه با من رفتار کردید؟!». امام (علیه السلام) فرمود: «به من خبر موثّق رسیده که تو هنگام محاکمه صدای خود را روی متهم بالا بردهای و به همین دلیل صلاحیت قضاوت نداری و عزل میشوی».
۴ ـ بالابردن معرفت مردم
امیرالمؤمنین (علیه السلام) باوجود اشتغالات و مشکلات گوناگونی که داشت، تا حد امکان، به تربیت افراد میپرداخت؛ هم در زمان حضور در مدینه و هم در دورۀ اقامت در کوفه.
شاگردان امام علی (علیه السلام)
آن حضرت پیش از رسیدن به خلافت، اصحاب خاصّ پیغمبر اکرم (ص) را تحت تعلیم و تربیت خویش قرار میداد و بزرگانی را پروراند که هریک همچون ستارهای در آسمان معرفت و تقوا میدرخشیدند؛ کسانی همچون سلمان فارسی، ابوذر، مقداد، عمّار یاسر، حذیفه بن یمان، جابر بن عبدالله انصاری و ابوایوب انصاری.
پس از خلافت و بهخصوص در زمان اقامت در کوفه نیز چهرههای برجستهای تحت تعلیم خاص امام (علیه السلام) قرار گرفتند. افرادی همچون میثم تمّار، رُشید هجری، ابوالاسود دوئلی، حجر بن عدی، عمرو بن حَمِق خزاعی، حارث همْدانی، اصبغ بن نباته، کمیل بن زیاد نخعی، صعصه بن صوحان عبدی، مالک اشتر و اویس قرنی افتخار داشتند که در این دوره از تعالیم عالی امام علی (علیه السلام) بهرهمند شوند.
در علومی همچون فقه و حدیث و تفسیر نیز افرادی همچون عبدالله بن عباس از آن حضرت بهرهها بردند و توانستند در این علوم مرجع دیگران قرار بگیرند. بنا بر پژوهش برخی از محقّقین، حدود هزار نفر در عرصههای گوناگون علمی در محضر امیرالمؤمنین (علیه السلام) تربیت شدند.
تدوین قرآن کریم
گذشته از تربیت شاگردان، آن حضرت هم در دوران غصب خلافت و هم پس از آن، آثار عظیمی از خود باقی گذاشت که یکی از آنها تدوین قرآن کریم بر مبنای ترتیب نزول سورهها به همراه تفسیرهای پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و اله) است که البته غاصبان خلافت مانع عرضۀ آن به جامعۀ اسلامی شدند.
در عصر خلیفۀ سوم نیز شورایی برای تدوین قرآن شکل گرفت و آن حضرت در آن شورا، راهنماییهایی ارائه فرمود. ترتیب فعلی قرآن کریم، مربوط به همان دوران است.
ترویج روایات نبوی
از دیگر اقدامات مؤثر امام علی (علیه السلام) برای نشر معارف اسلام، مقابله با شعار «حَسْبُنا کتابُ اللّه» است. در زمان خلفای سهگانه، به این بهانه که قرآن برای امت کافی است، از ثبت و ضبط احادیث پیامبر (صلی الله علیه و اله) ممانعت میشد. این کار، خسارت بزرگی به معارف دینی وارد کرد. امام علی (علیه السلام) تا حد امکان، با این تفکر مقابله نمود. آن حضرت روایات رسول خدا (صلی الله علیه و اله) را نقل میکرد و به اصحاب خود نیز برای ثبت روایات نبوی توصیه میفرمود و آنان را در این مسیر راهنمایی میکرد.
نهج البلاغه امام علی (علیه السلام)
علاوه بر این موارد، خطبهها و بیانات بسیار عالمانه و فصیح و بلیغ امام علی (علیه السلام) در شناخت معارف اسلام و حتی علوم گوناگون انسانی و تجربی اثری شگرف داشت. که مجموعهای از خطبهها و نامهها و حکمتهای آن حضرت در کتاب شریف نهج البلاغه جمع آوری شده است.
به عنوان نمونه خطبۀ اول نهجالبلاغه خطبهای با مضامین عالی فلسفۀ الهی است که امام (علیه السلام) در شرایطی که مردم هنوز از فلسفه بیخبر بودند، بیان فرمود. اما متأسفانه عموم مردم، نتوانستند از دریای بیکران علوم امیرالمؤمنین (علیه السلام) بهرهمند شوند. امام علی (علیه السلام) میفرمود: «سَلُونی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» (از من بپرسید، پیش از اینکه مرا در میان خود نیابید) و با گفتن این جمله، جامعه را به سمت تحقیق و طلب در زمینههای گوناگون علمی و معرفتی سوق میداد، ولی جز شیعیان خاص و افراد فهیمِ طالب علم، کسی نتوانست از محضر آن حضرت بهره ببرد.
پایهریزی علم نحو و دستور زبان عربی
امام علی (علیه السلام) در دوران خلافت خود شنید که برخی قرآن را اشتباه قرائت میکنند؛ بنابراین ابوالاسود دوئلی را راهنمایی فرمود تا علم نحو و دستور زبان عربی را تنظیم کند. این جملۀ معروف که در آغاز همۀ کتابهای نحو عربی بیان شده که «کلمه بر سه قسم است: اسم و فعل و حرف»، از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است. آن حضرت این سه قسم را برای ابوالاسود تعریف کرد و ابوالاسود بر مبنای همین فرمایش، علم نحو را پایهریزی نمود.
قرائت صحیح قرآن
بسیاری از علوم و معارف گوناگون یا مستقیماً به امام علی (علیه السلام) میرسد یا از طریق شاگردان آن حضرت؛ مثلاً قرائت برتر رایج قرآن، یعنی قرائت عاصم، با یک واسطه به امیرالمؤمنین (علیه السلام) میرسد.
ضرب سکه
در عرصۀ تمدنی هم بنا بر تحقیق، برای اولین بار در عالم اسلام، در دورۀ خلافت امام علی (علیه السلام) سکه ضرب شد. البته به نظر میرسد که دشمنان آن حضرت برای اینکه یادگاری از ایشان باقی نماند، پس از صلح امام حسن (علیه السلام) این میراث را محو کردند.
شیعیان امام علی (علیه السلام)
روایت شده که رسول خدا (صلی الله علیه و اله) خطاب به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «أَنْتَ وَ شِیعَتُکَ هُمُ الْفَائِزُونَ»[20] (تو و شیعیانت، همان رستگاران هستید). بنابراین عنوان شیعه از زبان رسول خدا (صلی الله علیه و اله) به پیروان امام علی (علیه السلام) اطلاق شده، اما در آن زمان، شیعه بهصورت گروهی متمایز نبود؛ چون تفاوت بارزی بین مسلمانها وجود نداشت.
پژوهشگران بر این باورند که شیعه بهعنوان پیروان اهل بیت (علیه السلام) ابتدا از بُعد سیاسی از بقیۀ جامعه متمایز شد و اولین بار، در هنگام رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و اله) چنین تمایزی نمایان شد. کسانی که قائل به امامت و رهبری امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند و حاضر نشدند خلیفۀ اول را به رسمیت بشناسند، بهعنوان «شیعۀ علی (علیه السلام)» شناخته میشدند. البته ولایت شأنی بسیار فراتر از حکومت بر مردم است، ولی در آن زمان، اختلاف نظر در بُعد سیاسی و حاکمیتی بود که آشکارا ظهور یافت.
اما شیعۀ اعتقادی در چه زمانی جلوه یافت؟ در شورای تعیین خلیفۀ سوم، امام علی (علیه السلام) حاضر نشد که شرط عمل به روش ابوبکر و عمر را بپذیرد. گفته میشود که شیعۀ اعتقادی در این جایگاه متولد شد؛ چراکه در اینجا رسماً نشان داده شد که اختلاف نظر، صرفاً در مسئلۀ حکومت نیست، بلکه خلفای پیشین با بدعتهایی که در دین نهادند و تفسیرهای اشتباهی که از قرآن ارائه کردند، انحرافاتی در دین پدید آوردند و بعضی از احکام الهی را تغییر دادند. ازاینرو امیرالمؤمنین (علیه السلام) نپذیرفت که به روش آنها عمل کند. این بهمعنای ایستادن در برابر انحرافات و بدعتهاست. از اینجا روشن میشود که علی (علیه السلام) متولّی راستین دین و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و اله) است و اگر کسی خواهان دین بدون انحراف است، باید از آن حضرت پیروی کند.
شیعۀ کامل و معتقد به ولایت امام علی (علیه السلام) در عصر آن حضرت بسیار اندک بود. در این باره از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت شده که آن حضرت یاران خاصّ خود را که شیعیان راستین بودهاند شمارش کرد و فرمود: «آنها صد نفر هستند، نه یک نفر بیشتر و نه یک نفر کمتر». شماری از این افراد در جنگ جمل به شهادت رسیدند؛ مانند زید بن صوحان عبدی. عدۀ بیشتری از آنان در جنگ صفین به شهادت رسیدند؛ افرادی مانند هاشم مرقال، عبدالله بن بدیل خزاعی و عمار یاسر. برخی دیگر از شیعیان، پس از صلح امام حسن (علیه السلام) ناجوانمردانه بهدست معاویه به شهادت رسیدند. حجر بن عدی و عمرو بن حمق از این افراد بودند. بازماندۀ این یاران خاص، در کربلا به شهادت رسیدند؛ مانند عابس بن ابیشبیب شاکری، بُریر بن خضیر، حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه.
شهادت امام علی (علیه السلام)
بقایای خوارج که از جنگ نهروان زنده مانده بودند، در مکه اجتماع کردند و در مرگ همفکران خود در نهروان میگریستند. روزی به این نتیجه رسیدند که گریه کردن حاصلی ندارد و باید عالم اسلام را نجات داد. افکار کوتاه و جاهلانۀ آنان به اینجا رسید که تا زمانی که امام علی (علیه السلام) و معاویه و عمرو بن عاص زندهاند، اسلام روی صلاح نخواهد دید؛ بنابراین باید اینها را از میان برداشت تا جامعۀ اسلامی نجات پیدا کند. آنان قرار گذاشتند که سه نفر داوطلب شوند و در سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهل هجری، هنگام نماز صبح، امیرالمؤمنین (علیه السلام) و آن دو نفر را در مسجد از پای در بیاورند. اما توطئۀ آنان تنها دربارۀ امام علی (علیه السلام) اجرایی شد.
ابن ملجم که مأمور این جنایت بود، به کوفه آمد و نزد اشعث بن قیس کندی ـ که لعنت خدا بر او باد ـ منزل کرد و با راهنماییهای اشعث و کمک گرفتن از همفکران دیگر، به این جنایت بزرگ دست زد و مولای متقیان، امیر مؤمنان (ع) را در حین نماز ضربت زد. امام (ع) در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان ضربت خورد و در سحرگاه بیست و یکم به شهادت رسید.
معرفی امام حسن (علیه السلام) به شیعیان
وجود مقدسش پیش از شهادت، امام حسن مجتبی (علیه السلام) را بهعنوان امام پس از خویش معرفی نمود. حتی بنا بر نقلی، آن حضرت تا امام باقر (علیه السلام) را معرفی کرده، فرمود: «بعد از حسن، حسین امام است و بعد از حسین، فرزند او علی». امام سجاد (علیه السلام) در آن زمان طفلی دو سه ساله بود و در نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) حضور داشت. آن حضرت به او فرمود: «تو پس از پدرت امام این امت هستی و بعد از تو، فرزندت محمد که من او را ندیدم. سلام پیامبر خدا و مرا به او برسان».
این مطالب، در نزد شیعیان خاص و فرزندان امام علی (علیه السلام) بیان شد، اما اکثریت جامعه که شیعه نبودند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بهعنوان خلیفۀ چهارم میدیدند، بر این نظر بودند که آن حضرت در امر خلافت، وصیتی نکرده و کسی را بهعنوان جانشین خود تعیین نفرموده است.
[1]. بحارالانوار، ج37، ص2.
[2]. امالی طوسی، ص583.
[3]. بحارالانوار، ج31، ص433.
[4]. نک: سوره آل عمران، آیه ۶١.
[5]. سوره عنکبوت، آیات ٢ ـ ٣.
[6]. نک: کافی، ج7، ص424؛ بحارالانوار، ج٣٨، ص۵؛ ج۴٠، ص٨٧ و ٣٠۶؛ ج۴۶، ص١٣۶ ـ ١٣٧؛ ج۶۵، ص۵۵.
[7]. کافی، ج7، ص424.
[8]. کتاب سلیمبنقیس، حدیث یازدهم، ص636.
[9]. بحارالانوار، ج٣٠، ص۵٨٨.
[10]. شرح نهج البلاغه، ابنابیالحدید، ج١، ص٢٣٢.
[11]. فتوح، ج٢، ص۴٨۴.
[12]. نهجالبلاغه، خطبه ٢٧، ص٧٠.
[13]. البته به مرور زمان، اوضاع بصره تغییر کرده و اکنون این شهر بهعنوان یکی از مراکز مهم شیعیان در عراق بهشمار میآید.
[14]. مارقین و خوارج در اینجا به معنای کسانی هستند که از دین خارج شدهاند. چنانکه پیش از این بیان شد، رسول خدا (ص) این گروه را مارقین خوانده بود.
[15]. بحارالانوار، ج33، ص338.
[16]. بحارالانوار، ج33، ص353.
[17]– نهج البلاغه، ص 69.
[18]. نهجالبلاغه، نامه ٣٣، ص۴٠۶.
[19]. همان، نامه ۵٣، ص۴٣۵.
[20]. امالی طوسی، ص 551.