بسم الله الرحمن الرحیم
پیشگامان ایمان
پیشرفت آیین اسلام و نفوذ آن در جهان، تدریجی بوده است. در اصطلاح قرآن، به کسانی که در پذیرفتن و نشر آن پیشگام بودند، «السّابقون» گفته میشود و سبقت به گرایش به آیین پیامبر در صدر اسلام، ملاک فضیلت و برتری بود. بنابراین، باید با کمال بیطرفی از روی مدارک صحیح، موضوع را بررسی کنیم و پیشگامترین فرد از زنان و پیشقدمترین مرد را در پذیرش اسلام بشناسیم.
خدیجه
خدیجه نخستین زنی است که به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم ایمان آورد و در این موضوع مخالفی به چشم نمیخورد. ما برای اختصار، یک سند مهم تاریخی را که مورّخان از یکی از زنان پیامبر اکرم نقل کردهاند؛ میآوریم:
عائشه میگوید: من بر همسری از همسران رسول خدا حسادت نورزیدم، جز بر «خدیجه» که او را درک نکردم و پیامبر خدا از خانه بیرون نمیآمد، مگر اینکه از خدیجه به نیکی یاد میکرد. روزی پیامبر از او یاد کرد؛ حسودی کردم و گفتم: خدیجة جز یک زن پیر، چیزی نبود؛ خدا بهتر از آن را به تو داده است، در این موقع خشم، وجود پیامبر را فراگرفت موهای جلو سرش لرزید و فرمود:
نه، سوگند به خدا: خدا به جای آن، بهترش را به من نداده است، زیرا او به من ایمان آورد؛ موقعی که مردم نپذیرفتند، مرا تصدیق کرد؛ در حالی که مردم مرا تکذیب کردند، مرا با مالش کمک کرد در صورتی که مردم مرا محروم ساختند. خدا از او به من اولادی داد و از دیگر همسرانم محروم ساخت.
گواه دیگر بر پیش قدم بودن خدیجه در ایمان بر تمام زنان جهان، همان سرگذشت آغاز وحی و نزول قرآن است، زیرا هنگامی که رسول گرامی، از «غار حراء» پایین آمد و سرگذشت خود را با همسر خود در میان گذاشت، بلافاصله تصریحا و تلویحا ایمان همسر خود را شنید. علاوه بر آن مکرر از کاهنان و دانایان عرب، اخباری راجع به نبوّت شوهر خود شنیده بود و همین اخبار و صداقت و درستی او سبب شد که با جوان هاشمی ازدواج کند.
علی علیه السّلام
شهرت قریب به اتفاق میان مورّخان، اعم از سنی و شیعه این است که نخستین کسی که از مردان، به پیامبر ایمان آورد، علی بود. در برابر این قول مشهور، اقوال نادری نیز در تاریخ به چشم میخورد که ناقلان آنها مخالف آن را نیز نقل کردهاند؛ مثلا گفته میشود که اول کسی که به او ایمان آورد، پسر خوانده وی، زید بن حارثه و یا ابو بکر بوده است، ولی دلایل زیادی- که ما فقط مختصری از آن را در اینجا میآوریم- بر خلاف دو قول مزبور گواهی میدهند. برخی از آن دلایل عبارتند از:
1- علی در دامان پیامبر بزرگ شده بود
علی علیه السّلام از دوران کودکی در خانه پیامبر پرورش یافته و پیامبر بزرگ، بسان پدری مهربان و دلسوز در تربیت او میکوشید. عموم سیرهنویسان به طور اتفاق میگویند:
پیش از بعثت پیامبر، خشکسالی عجیبی در مکّه پدید آمد. ابو طالب، عموی پیامبر که عایله زیادی داشت و بزرگ قریش بود؛ وضع درآمد او با هزینه او چندان متوازن نبود و نسبت به برادر خود «عباس» چندان ثروتی نداشت. وضع زندگی ابو طالب در چنین سالی پیامبر را بر آن داشت، با عموی دیگر خود «عباس» مذاکره کند و قرار بر این شد که برای گشایش کار «ابو طالب» برخی از فرزندان ابو طالب را به خانه خود ببرند، تا از این راه به هزینه زندگی او کمک کنند و در نتیجه «علی» را پیامبر و «جعفر» را عباس به خانه خود برد.
در چنین وضعیتی باید گفت: روزی که علی به خانه پیامبر رفت، کمتر از هشت سال نداشته است، زیرا منظور از بردن علی این بود که گشایش در کار بزرگ مکّه (ابو طالب) پدید آید و بچهای که سن و سال او کمتر از هشت باشد، علاوه بر اینکه جدا نمودن او از پدر و مادر، کار بسیار دشواری است، چندان تأثیری در وضع زندگی ابو طالب پدید نمیآورد.
بنابراین، باید سن او را طوری فرض کنیم که بردن او در وضع زندگی پدر تأثیر قابل توجهی داشته باشد. در چنین صورتی چطور میتوان گفت که بیگانگان مانند زید بن حارثه و دیگران از اسرار وحی اطلاعی پیدا کرده بودند، ولی عموزاده او که از همه به او نزدیکتر و در تمام اوقات با وی بود؛ از اسرار الهی نازل بر پیامبر بیاطلاع بوده است؟
منظور پیامبر از تربیت علی این بود که تا حدی خدمات «ابو طالب» را جبران کند و در نزد پیامبر چیزی عزیزتر و گرامیتر از این نبود که فردی را به راه راست هدایت کند. با این حال، چطور میتوان گفت که پیامبر عموزاده خود را که یک فرد روشن ضمیر و باهوش بود، از این نعمت عظیم محروم سازد، خوب است این گفتار را از زبان خود علی علیه السّلام بشنویم.
وی در خطبه «قاصعه» منزلت و نزدیکی خود را با پیامبر چنین تشریح میکند:
شما قدر و منزلت مرا از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم به سبب خویشاوندی نزدیک و جایگاه مخصوص و احترامی- که نزد آن حضرت داشتم- میدانید، زمانی که کودکی مرا در کنار خود پرورش داد و به سینهاش میچسبانید، در بسترش در آغوش میداشت و بوی خوش او را استشمام میکردم و ... و من پی او میرفتم مانند رفتن بچه شتر پی مادرش! در هر روزی از فضایل اخلاقی خود، نشانهای آشکار میکرد و پیروی از آن را به من امر میفرمود و در هر سالی در حراء (پیش از رسالتش) اقامت مینمود، من او را میدیدم و غیر من نمیدید.
در آن زمان، اسلام در خانهای نیامده بود مگر خانه رسول خدا و خدیجه و من سوم ایشان بودم؛ نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم ...
طبری در تاریخ خود از «ابن اسحاق» چنین نقل میکند: نخستین کسی که به پیامبر ایمان آورد و با او نماز گزارد و او را تصدیق کرد، علی بن ابی طالب بود. او در این روز ده سال داشت و از نعمتهای خدا بر علی علیه السّلام این است که قبل از اسلام در آغوش پیامبر پرورش یافته است.
2- علی و خدیجه با پیامبر نماز میخوانند
ابن اثیر در اسد الغابه و ابن حجر در الاصابه، در ترجمه «عفیف کندی» و بسیاری از دانشمندان تاریخ، داستان زیر را از او نقل میکنند: وی میگوید:
در روزگار جاهلیت، وارد «مکّه» شدم و میزبانم «عباس بن عبد المطلب» بود و ما دو نفر در کنار «کعبه» بودیم، ناگهان دیدم مردی آمد، در برابر «کعبه» ایستاد و سپس پسری را دیدم که آمد در طرف راست او ایستاد؛ چیزی نگذشت زنی را دیدم که آمد در پشت سر آنها قرار گرفت و من میدیدم که این دو نفر به پیروی از آن مرد، رکوع و سجود مینمودند. این منظره بیسابقه حس کنجکاوی مرا تحریک کرد که جریان را از «عباس» بپرسم، او گفت:
آن مرد محمد بن عبد اللّه است و آن پسر، عموزادهاش و زنی که پشت آنها است، همسر «محمد» است. سپس گفت: برادرزادهام میگوید: روزی فراخواهد رسید که خزانههای «کسری» و «قیصر» را در اختیار خواهد داشت، ولی به خدا سوگند، روی زمین کسی پیرو این آیین نیست، جز همین سه نفر. سپس راوی گوید: آرزو میکنم که ای کاش من چهارمین نفر آنها بودم!
این جریان را حتی کسانی که درباره نقل فضایل علی کوتاهی میورزند نیز نقل کردهاند.
3- منم صدیق اکبر
در میان خطبهها و کلمات آن حضرت، این جمله و نظایر آن زیاد دیده میشود که میفرمود:
«من بنده خدا و برادر پیامبرم، منم صدیق اکبر و این جمله را کسی پس از من نگوید، جز اینکه دروغگو باشد. با پیامبر هفت سال، پیش از آنکه کسی با او نماز بخواند، نماز گزاردهام و من اول کسی هستم که با او نماز خواندم».
4- از پیامبر اکرم روایتهای متواتر با تعبیرهای گوناگونی وارد شده است که میفرمود:
نخستین کسی که در کنار «کوثر» بر من وارد میشود، نخستین اسلامآورنده (علی بن ابی طالب) است.
وقتی انسان با کمال بیطرفی این روایات را بررسی میکند، در نظرش پیشگام بودن علی قطعی میگردد و هیچگاه دو قول دیگر را که از نظر نقل در اقلیت است، انتخاب نمیکند. بیش از شصت نفر از صحابه و تابعان، طرفدار قول نخست (علی اول کسی بود که ایمان آورد) میباشند. حتی خود طبری که مطلب را مردّد گذاشته و فقط به نقل قول اکتفا کرده چنین میگوید: ابن سعید از پدر خود پرسید: «ابو بکر» نخستین کسی بود که ایمان آورد؟ گفت: نه، پیش از او بیش از پنجاه نفر به پیامبر گرویده بودند، ولی اسلام او بر اسلام دیگران برتری داشت.
مذاکره مأمون با اسحاق
«ابن عبد ربه» سرگذشت شیرینی را نقل میکند که خلاصه آن چنین است: «مأمون مجلس مناظرهای تشکیل داد و «اسحاق» دانشمند معروف در رأس آن قرار گرفته بود.
پس از آنکه سبقت علی علیه السّلام بر دیگران، در پذیرفتن اسلام مسلم گردید، «اسحاق» گفت:
هنگامی که علی ایمان آورد، کودکی بیش نبود، ولی «ابو بکر» مرد کاملی بوده است، از این نظر ایمان او بر ایمان علی برتری دارد.
مأمون یک مرتبه زمام سخن را به دست گرفت و گفت:
آیا پیامبر علی را دعوت کرد که در دوران کودکی و صباوت ایمان آورد، یا ایمان او از طریق الهام خدایی بود؟ هرگز نمیتوان گفت که ایمان او الهام بوده است، زیرا ایمان پیامبر الهامی نبوده، بلکه به راهنمایی و سفارت جبرئیل از طرف خدا بوده است تا چه رسد به علی! بنابراین، در روزی که پیامبر او را به اسلام دعوت کرد، آیا از پیش خود این کار را انجام داد، یا خدا دستور داده بود؟ ما هیچگاه تصور نمیکنیم که پیامبر بدون دستور خدا، خود و دیگری را به زحمت و تکلیف بیندازد: پس ناچار باید گفت:
دعوت پیامبر مستند به دستور خدا بوده است، آیا خدای حکیم دستور میدهد پیامبر یک کودک غیر مستعد را که ایمان و عدم ایمان او یکسان است، به دین اسلام دعوت کند؟ به طور مسلم، این کار از خدای حکیم و دانا سر نمیزند».
بنابراین، باید نتیجه گرفت که ایمان علی ایمانی صحیح و پابرجا بوده که از ایمان و گرویدن دیگران کمتر نبوده است و بهترین مصداق این آیه وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ، همان شخص «علی بن ابی طالب» بوده است».
برگرفته از کتاب فروغ ابدیت آیة الله جعفر سبحانی