Doa Salamati

تاریخ اسلام بعد از بعثت 3

به این مطلب رای دهید
(0 رای)

بسم الله الرحمن الرحیم


دعوت سرّی‌
پیامبر گرامی، سه سال تمام به دعوت سرّی پرداخت و در این مدّت به جای توجه به عموم مردم، به فردسازی عنایت نمود. مصالح وقت ایجاب می‌کرد که او دعوت خود را آشکار نسازد و با تماس‌های سرّی، گروهی را به آیین خود دعوت کند که توانست جمعی را به آیین توحید جلب کرده و با پذیرش آنان روبه‌رو گردد. تاریخ، نام این شخصیت‌ها را که- در این مقطع از رسالت- به آیین او گرویده‌اند، یادآور شده است. برخی از این افراد عبارتند از:


حضرت خدیجه، علی بن ابی طالب علیه السّلام، زید بن حارثه، زبیر بن عوام، عبد الرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، طلحة بن عبید اللّه، ابو عبیده جراح، ابو سلمه، ارقم بن ابی الارقم، قدامة بن مظعون، عبد اللّه بن مظعون، عبیدة بن الحارث، سعید بن زید، خباب بن ارت، ابو بکر بن ابی قحافه، عثمان بن عفان و دیگر افرادی که در همین مقطع به آیین اسلام گرویده و نبوت او را پذیرفتند. «1»
پیش گامی در اسلام آوردن منحصر به این افراد نیست، بلکه برخی مانند «ابو ذر» بر گروهی از این هفده نفر سبقت گرفته‌اند. «2»
سران قریش در این سه سال، مشغول خوش‌گذرانی و سرمست عیش و نوش بودند؛ در حالی که کم و بیش از دعوت سرّی رسول خدا آگاهی یافته بودند، ولی کوچک‌ترین واکنشی نشان نداده و جسارتی نمی‌کردند.
در این سه سال که دوران فرد سازی بود؛ رسول گرامی با برخی از یاران خود به درّه‌های اطراف مکّه می‌رفتند و نماز خود را دور از چشم قریش در آنجا می‌گزاردند.
روزی در حال نماز بودند که برخی از مشرکان عمل آنان را نکوهش کردند. این کار سبب شد که درگیری مختصری میان یاران رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم و برخی از مشرکان پدید آید که سعد وقاص یکی از مشرکان را زخمی کرد. «1» از این‌رو، رسول گرامی خانه «ارقم» را محل عبادت قرار داد «2» و در آنجا به تبلیغ و پرستش پرداخت، تا از این طریق، کار او از چشم‌انداز مشرکان دور باشد. عمار یاسر و صهیب بن سنان، از جمله کسانی‌اند که در آن خانه به رسول گرامی ایمان آوردند.
دعوت خویشاوندان‌
افراد خردمند با برنامه بسیار وسیعی وارد کار می‌شوند، ولی کار خود را از جای کوچک آغاز می‌کنند و هرگاه موفقیتی نصیبشان گردید، بلافاصله در گسترش آن می‌کوشند و به موازات موفقیت، دایره کار را توسعه داده و در تکامل آن سعی می‌کنند.
هوش‌مندی، «3» از سران یکی از کشورهای بزرگ امروز پرسید که راز موفقیت شما در کارهای اجتماعی چیست؟ او گفت:
طرز تفکر ما غربیان با شما شرقیان فرق دارد، ما همیشه با برنامه‌های وسیع وارد کار می‌شویم، ولی کار را از جای کوچک شروع می‌کنیم و پس از احراز موفقیت در گسترش آن می‌کوشیم و اگر در نیمه راه فهمیدیم که برنامه ما صحیح نیست فورا فرمول کار را عوض کرده و کار دیگری آغاز می‌کنیم. امّا شما شرقیان با برنامه وسیع وارد کار می‌شوید و کار را از جای بزرگ شروع می‌کنید و همه برنامه را یک جا پیاده می‌کنید و اگر در وسط راه به بن‌بست رسیدید، دیگر بازگشتی جز با تحمّل خسارت‌های بزرگ برای شما باقی نمی‌ماند.
گذشته از این، روح و روان شما با عجله و شتاب‌زدگی عجین شده است و پیوسته می‌خواهید روز نخست از کشت خود ثمر بگیرید، می‌خواهید آخرین نتیجه را در همان روزهای نخست بگیرید و این خود طرز تفکر غیر صحیح اجتماعی است که انسان را در بن‌بست عجیبی قرار می‌دهد.
ما تصور می‌کنیم این طرز تفکر مربوط به شرق و غرب نیست؛ افراد پخته، عاقل و دانا پیوسته در راه نیل به مقاصد خود از همین طریق وارد شده و می‌شوند. رهبر عالی قدر جهان اسلام نیز از همین اصل مسلّم استفاده کرده و سه سال تمام، بدون شتاب‌زدگی در تبلیغ سرّی آیین خود کوشید. هر کس را که از نظر فکر و استعداد شایسته و آماده می‌دید، کیش خود را به او عرضه می‌داشت، با اینکه هدف تشکیل دادن یک دولت بزرگ جهانی بود که تمام افراد را تحت یک پرچم (توحید) گرد آورد، ولی در ظرف این سه سال ابدا دست به دعوت عمومی نزد، حتی خویشاوندان را نیز به صورت خصوصی دعوت نکرد؛ فقط با افراد تماس‌های خصوصی برقرار می‌کرد و هر کس را شایسته و مستعد برای پذیرفتن آیین خود می‌دید، دعوت می‌نمود، تا آنجا که توانست در ظرف این سه سال، گروهی را پیرو خود هدایت کند.
سران «قریش» در طول این سه سال سرمست عیش و نوش بودند، فرعون مکّه (ابو سفیان) و دارودسته وی هر موقع از ماهیت دعوت و ادعای حضرت آگاه می‌شدند؛ لبخند تمسخرآمیزی می‌زدند و با خود می‌گفتند: شعله ادعای تبلیغ او، مانند دعوت «ورقه» و «امیه»- که بر اثر خواندن کتاب‌های انجیل و تورات مسیحی گشته و در محافل عرب دم از مسیحی‌گری می‌زدند- به این زودی‌ها خاموش می‌گردد و دیری نمی‌پاید که او نیز به کاروان فراموش‌شدگان می‌پیوندد.سران قریش، در ظرف این سه سال کوچک‌ترین جسارتی به پیامبر اکرم نمی‌کردند و پیوسته ادب و احترام او را نگاه می‌داشتند و او نیز در ظرف این مدت، از بتان و خدایان آن‌ها آشکارا انتقاد نمی‌کرد، فقط مشغول تماس‌های خصوصی با افراد روشن دل بود.
ولی از روزی که دعوت‌های خصوصی (خویشاوندان) و عمومی آغاز گردید. و انتقاد او از بتان و از آیین و روش‌های ضد انسانی آنان، بر سر زبان‌ها افتاد؛ از همان روز بیداری «قریش» نیز آغاز گردید و فهمیدند که دعوت او با «امیه» و «ورقه» فرق آشکاری دارد. بنابراین مخالفت‌ها و مبارزه‌های سری و علنی آغاز شد. پیامبر برای نخستین بار مهر خاموشی را در میان خویشاوندان شکست و به دنبال آن دعوت عمومی خود را آغاز کرد.
بی‌شک اصلاحات عمیق و ریشه‌داری که در تمام شئون زندگانی مردم مؤثر است و مسیر اجتماع را دگرگون می‌سازد، بیش از هر چیز به دو نیروی قوی نیازمند است:
1. نیروی بیان و گفتار که گوینده بتواند با طرز جالبی، حقایق را بیان کند و افکار شخصی و یا آنچه را از عالم وحی گرفته در اختیار افکار عمومی بگذارد.
2. نیروی دفاعی که در موقع خطر در برابر تهاجم دشمنان خط دفاعی تشکیل دهد و در غیر این صورت شعله دعوت هر مصلحی در همان روزهای نخست خاموش می‌گردد.
بیان و گفتار پیامبر در حد کمال بود و بسان یک فرد سخنور و یک گوینده توانا با کمال فصاحت و بلاغت آیین خود را تشریح می‌کرد، ولی در نخستین دوره‌های دعوت فاقد نیروی دوم بود، زیرا در ظرف این سه سال، فقط موفق شده بود که قریب چهل نفر را در حوزه سرّی مؤمنان درآورد و به طور مسلم این گروه کم نمی‌توانست دفاع از پیامبر را بر عهده بگیرد.
از این نظر، شخص اول جهان اسلام برای به دست آوردن یک خط دفاعی و تشکیل هسته مرکزی، خویشاوندان خود را پیش از دعوت عمومی، به آیین خود خواند و از این راه توانست نقص نیروی دوم را برطرف کرده و سنگر مهمی در برابر هرگونه خطر احتمالی به دست آورد. حد اقل فایده این دعوت آن بود که خویشاوندان او با فرض اینکه به آیین او نمی‌گرویدند، لا اقل به واسطه احساس‌ها و تعصب‌های خویشاوندی و قومی، به دفاع از او برمی‌خاستند؛ تا چه رسد به اینکه دعوت او در آن روز، در گروهی از سران اقوام مؤثر افتاد و گروه دیگری را متمایل ساخت.
به علاوه، او معتقد بود که اساس اصلاحات، اصلاح داخلی است؛ تا انسان فرزندان و خویشاوندان خود را از کارهای نکوهیده بازندارد، هرگز تبلیغ او درباره بیگانگان مؤثر نخواهد افتاد، زیرا در این صورت مخالفان زبان به اعتراض گشوده و کردار نزدیکان را به رخ او می‌کشند.
از این‌رو، خدای بزرگ درباره دعوت خویشاوندان او را چنین مخاطب ساخت:
وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ «1»؛ خویشاوندان نزدیک خود را از عذاب الهی بترسان.
چنان که قرآن درباره دعوت عمومی نیز چنین فرموده است:
فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ «2»؛ با آنچه مأمور هستی آشکار کن و از مشرکان کناره‌گیر که ما تو را از شرّ دشمنان حفظ می‌نماییم.
طرز دعوت خویشاوندان‌
طرز دعوت پیامبر از خویشاوندان خود بسیار جالب بود. حقیقتی در آن روز آشکار شد که بعدها اسرار آن دعوت روشن‌تر گشت. مفسران در تفسیر آیه وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ و همچنین تاریخ‌نویسان قریب به اتفاق چنین می‌نویسند:
خداوند او را مأمور نمود تا خویشاوندان خویش را به آیین خود بخواند. پیامبر نیز پس از بررسی جوانب، به علی بن ابی طالب- که آن روز بیش از سیزده یا پانزده سال نداشت،- دستور داد که غذایی آماده کند و همراه آن شیری باشد. سپس 45 نفر از سران بنی هاشم را دعوت نموده و تصمیم گرفت در ضمن پذیرایی از مهمانان راز نهفته را آشکار سازد، ولی متأسفانه پس از صرف غذا پیش از آن‌که او سخن آغاز کند، یکی از عموهای وی (ابو لهب) با سخنان سبک و بی‌اساس خود، آمادگی مجلس را برای طرح موضوع رسالت از بین برد. پیامبر مصلحت دید که طرح موضوع را به فردا موکول سازد؛ سپس فردا برنامه خود را تکرار کرده و با ترتیب یک ضیافت دیگر، پس از صرف غذا روبه سران فامیل نمود و سخن خود را با ستایش خدا و اعتراف به یگانگی وی آغاز کرد و چنین فرمود:
به راستی هیچ‌گاه راهنمای یک جمعیّت به کسان خود دروغ نمی‌گوید؛ به خدایی که جز او خداوندی نیست، من فرستاده خدا به سوی شما و به عموم جهانیان هستم؛ هان! ای خویشاوندان من، شما بسان خفتگان می‌میرید و همانند بیداران، زنده می‌گردید و طبق کردار خود مجازات می‌شوید و این بهشت دائمی خدا است [برای نیکوکاران] و دوزخ همیشگی او است [برای بدکاران]. «1»
سپس افزود:
هیچ کس از مردم برای کسان خود چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده‌ام، نیاورده است. من برای شما خیر دنیا و آخرت را آورده‌ام، خدایم به من فرمان داده که شما را به جانب او بخوانم. کدام یک از شما پشتیبان من خواهد بود، تا برادر و وصی و جانشین من میان شما باشد. «2»
وقتی سخنان آن حضرت به اینجا رسید، سکوت مطلق همه مجلس را فراگرفت و هر کدام از آن‌ها در بزرگی مقصد و سرانجام کار خود در دریای فکر فرو رفت. یک مرتبه علی علیه السّلام که آن روز جوانی پانزده‌ساله بود، سکوت مجلس را درهم شکست و برخاست و با یک لحن تند عرض کرد: ای پیامبر خدا من آماده پشتیبانی از شما هستم.
پیامبر دستور داد تا بنشیند و سپس گفتار خود را تا سه بار تکرار نمود. جز همان جوان پانزده‌ساله کسی پرسش او را پاسخ نگفت. در این هنگام حضرت رو به خویشاوندان نمود و فرمود:
مردم! این جوان برادر و وصی و جانشین من است میان شما، به سخنان او گوش دهید و از او پیروی کنید. «1»
در این هنگام مجلس پایان یافت، و حضار با حالت خنده و تبسم رو به ابو طالب نمودند و گفتند: محمد دستور داد که از پسرت پیروی کنی و از او فرمان ببری و او را بزرگ تو قرار داد. «2»
آنچه نگارش یافت، خلاصه موضوع مفصلی است که بیشتر مفسران و تاریخ‌نویسان، با عبارت‌های گوناگون آن را نقل کرده و (جز «ابن تیمیه» که عقاید مخصوصی درباره اهل بیت پیامبر دارد) کسی در صحت این حدیث تشکیک نکرده و همه آن را یکی از مسلّمات تاریخ دانسته‌اند.
جنایت‌ها و خیانت‌ها
تحریف و وارونه نشان دادن حقایق و سرپوش گذاردن بر روی واقعیات، مصداق روشن خیانت و جنایت است. در طول تاریخ، گروهی از نویسندگان متعصب این راه را پیموده و آثار و نگاشته‌های علمی خود را با یک رشته تحریف‌ها از ارزش انداخته‌اند، ولی گذشت زمان و تکامل علم، مشت آنان را باز نموده و عده‌ای را بر آن داشته است که با نیش قلم، پرده‌ها را بالا زنند و حقایق را از لابه‌لای پرده‌ها بیرون آرند. در اینجا به نمونه‌ای از این نوع خیانت‌ها اشاره می‌کنیم:
1. محمد بن جریر طبری (م 310) در تاریخ خود جریان دعوت خویشاوندان رابه طور مبسوط نگاشته است، ولی در تفسیرش، «1» وقتی به تفسیر آیه وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ؛ خویشاوندان نزدیک خود را بترسان. می‌رسد، آنچه را در تاریخ نوشته، با متن و سند در همان جا قید می‌کند، ولی هنگامی که به جمله: «علی أن یکون أخی و وصیّی و خلیفتی»؛ برادر و وصی و جانشین من شود. می‌رسد، جمله را تغییر داده و می‌نویسد، «علی أن یکون أخی و کذا و کذا؛ برادر و چنین و چنان! من باشد.» بی‌شک حذف کلمه‌های «و وصیّی و خلیفتی» و به کار بردن کلمه‌های «کذا و کذا» که در فارسی از آن به «چنین و چنان» تعبیر می‌آوریم، جز غرض و روزی و خیانت چیز دیگری نیست. او به این حد نیز اکتفا نکرده و نه تنها جمله استفهامی پیامبر را تحریف نموده، حتی جمله‌ای را که خود پیامبر، بعد از سکوت سران، درباره علی فرمود: «إنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی» نیز تحریف کرده و باز همان کلمه «کذا و کذا» را به کار برده است.
مورّخ، باید در نوشتن حقایق حرّ و آزاده باشد و با یک شهامت و شجاعت بی‌مانند واقعیّت را آنچنان که هست بنویسد. ناگفته پیداست چیزی که طبری را وادار کرده که این دو کلمه را بردارد و به جای آن دو کلمه کذایی به کار برد، همان روش دینی و تعصب مذهبی او است، زیرا او علی را وصی و جانشین بلافصل پیامبر نمی‌داند و از آنجا که این دو کلمه در وصایت و جانشینی بلافصل او صریح است، لذا مجبور شده با تحریف شأن نزول آیه، از روش دینی خود نیز دفاع کند.
2. ابن کثیر شامی در تاریخ و همچنین در تفسیرش همان راهی را پیموده که پیش از او طبری در تفسیر خود پیموده است. ما هیچ‌گاه «ابن کثیر» را در این کار معذور نمی‌شماریم، زیرا اساس کتاب تاریخ او را همان تاریخ طبری تشکیل می‌دهد و به طور مسلم وی در تنظیم این قسمت به تاریخ طبری مراجعه کرده است. با این حال، در نقل مطالب از مندرجات تاریخ مزبور، سرباز زده و بر خلاف انتظار جریان را از روی تفسیر طبری نقل نموده است.
3- جنایتی که وزیر اسبق فرهنگ مصر (دکتر هیکل) نویسنده کتاب حیاة محمد مرتکب شده است و از این طریق راه تحریف حقایق را به روی نسل جدید باز نموده است. شگفتا! وی در «مقدمه» کتاب خود حملات سختی متوجه خاورشناسان کرده و آنان را به خاطر تحریف حقایق و جعل تاریخ، نکوهش کرده است؛ در صورتی که خود او در این مقام دست‌کمی از آن‌ها ندارد، زیرا:
اولا، در نخستین چاپ کتاب مزبور، جریان را به طور دست و پا شکسته نقل کرده و از دو جمله حساس فقط به یکی از آن‌ها (پیامبر رو به سران کرد و گفت: کدام یک از شما در این کار پشتیبان من خواهد شد که برادر و وصی و خلیفه من باشد) را ذکر کرده، ولی جمله دیگری را که پیامبر پس از ابراز و اعلام پشتیبانی علی، درباره او گفت، به کلی حذف کرده و ابدا از اینکه پیامبر درباره او فرمود: این جوان، برادر و وصی و جانشین من است، یادی نکرده است.
ثانیا، در چاپ‌های دوم و سوم گام را فراتر نهاده، همه را حذف نموده و از این راه لطمه غیر قابل جبرانی بر حیثیت خود و کتاب خود وارد آورده است.
نبوت و امامت با هم توأمند
اعلام وصایت علی علیه السّلام در آغاز رسالت می‌رساند که این دو منصب از هم جدا نیستند. روزی که پیامبر خدا به مردم معرفی گردید، جانشین او نیز همان روز تعیین و معرفی شده و این خود گواه بر این است که اساس نبوّت و امامت را یک شالوده تشکیل می‌دهند و این دو مقام مانند حلقه‌های زنجیر به یک دیگر متصل و از هم فاصله‌ای ندارند.
از این جریان شهامت روحی و شجاعت امیر مؤمنان به صورت روشن ثابت می‌گردد، زیرا در محفلی که پیران آزموده و سران سال‌خورده در تفکر و حیرت بودند؛ با کمال شهامت پشتیبانی و فداکاری خود را اعلام می‌دارد و بدون پیمودن راه سیاست‌مداران محافظه‌کار و مال‌اندیش، دشمنی خود را با دشمنان او ابراز می‌کنداو در آن روز از نظر سن کوچک‌ترین فرد حاضر در مجلس بود، ولی طول ممارست او با پیامبر از مدت‌ها پیش، دل او را آماده پذیرفتن حقایقی کرده بود که پیران قوم در پذیرفتن آن تردید داشتند.
«ابو جعفر اسکافی» درباره این تاریخ داد سخن داده است..

برگرفته از کتاب فرغ ابدیت حضرت آیة الله العظمی جعفر سبحانی دامت برکاته

مشاهده 517 زمان

پیام بگذارید

از وارد کردن تمامی اطلاعات ضروری که با علامت (*) مشخص شده اند اطمینان حاصل کنید. وارد کردن کدهای اِچ‌تی‌اِم‌اِل مجاز نیست.

موسسه قرآن و عترت فدک سبز طوس