Doa Salamati

منجي در بيان علامه شهيد مرتضي مطهري (1)

به این مطلب رای دهید
(0 رای)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين،بارئ الخلائق اجمعين،و الصلاة و السلام علي عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي اله الطيبين الطاهرين المعصومين، اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشرکون بي شيئا و من کفر بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون. . (1)


همه پيامبران الهي که از طرف خداي متعال در ميان بشر مبعوث شده اند،براي دو هدف اساسي بوده است.يکي از اين دو هدف،بر قراري ارتباط صحيح ميان بنده و خالق خودش،ميان بنده و خداست،و به تعبير ديگر منع بشر از پرستش هر موجودي غير از خالق خودش،که در کلمه طيبه «لا اله الا الله »خلاصه مي شود.هدف دومي که براي بعثت پيامبران عظام از طرف خداوند متعال هست،برقراري روابط حسنه و صالحه ميان افراد بشر،بعضي با بعضي ديگر،بر اساس عدالت و صلح و صفا و تعاون و احسان و عاطفه و خدمت به يکديگر است.
قرآن کريم اين دو مطلب را به عنوان دو هدف براي انبياء در کمال صراحت ذکر کرده است.راجع به هدف اول،درباره خاتم الانبياء مي فرمايد: يا ايها النبي انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذيرا.و داعيا الي الله باذنه و سراجا منيرا (2)،و درباره هدف دوم مي فرمايد: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (3).ببينيد قرآن با چه صراحتي عنايت انبياء و بلکه ماموريت و رسالت انبياء براي برقراري عدل در ميان بشر را بيان مي کند.در اين آيه مي فرمايد ما فرستادگان خودمان را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنها کتاب و دستور و نوشته فرستاديم با ميزان، يعني قوانين و مقررات عادلانه،براي چه؟ ليقوم الناس بالقسط براي اينکه همه افراد بشر به عدالت رفتار کنند و اصل عدالت در ميان افراد بشر برقرار گردد.بنا بر اين مساله برقراري عدالت،آنهم با مقياس بشريت،هدف اصلي و عمومي همه انبياء بوده است،يعني انبياء که آمده اند،يک کار،يک وظيفه،يک ماموريت و يک رسالتي که داشته اند،به نص قرآن مجيد عدالت بوده است.
مطلب ديگري که بايد در اينجا عرض کنم اين است:آيا مساله عدالت،آنهم عدل کلي و عدل عمومي-نه عدل نسبي و فردي و شخصي-يعني عدالت به معني اينکه روزي در اين جهان براي بشر پيش بيايد که در آن روز اثري از اين ظلمها و ستمها و تبعيضها و جنگها و نفرتها و کينه ها و خونريزيها و استثمارها و از لوازم اينها يعني دروغها و نفاقها و نيرنگها،و بالاخره اثري از اينهمه مفاسدي که در ميان بشر وجود دارد نباشد،آيا چنين روزي براي بشريت خواهد بود؟آيا بشريت در آينده خودش چنين دوره اي و چنين روزي و چنين قرني را خواهد داشت؟يا نه،اين فقط يک خيال و يک آرزوست،هيچ وقت عمل نخواهد شد،و يا حتي ممکن است يک کسي که ذوق ديني و مذهبي داشته باشد-البته اين مطلب در غير شيعه صدق مي کند-بگويد:من منکر عدالت کلي نيستم،من طرفدار اينکه دنيا بر اساس ظلم باشد نيستم،ولي معتقدم اين دنياي ما آنقدر پست و دني است،آنقدر ظلماني و تاريک است که هيچ وقت در دنيا عدل کلي و عدالت واقعي و صلح و صفاي واقعي و انسانيت واقعي و اينکه يک روزي واقعا افراد بشر با يکديگر انساني زندگي کنند نخواهد بود،دنيا دار ظلم و تاريکي است،همه ظلمها در آخرت جبران مي شود،عدالت فقط مال آخرت است.
در ميان غير مسلمانان و اديان ديگر چنين فکري وجود دارد.يکي از امتيازات اساسي معتقدات اسلامي-و بالاخص در ديد شيعه از اسلام-همين است که:بد بين نباشيد،دوره ظلم و ستم،دوره جنگ و دعوا،دوره اختلاف،دوره فساد اخلاق و دوره سياهي و ظلمت يک دوره موقت است و عاقبت نورانيت و عدالت است.اگر هم[اين تعليم]در اديان ديگر هست،به اين روشني که در مذهب شيعه وجود دارد قطعا در هيچ جا وجود ندارد.اين هم يک مطلب که آينده بشريت در همين دنيا نيکي و رخت بر بستن ظلم و آمدن عدالت است،و اگر انسان در درجه اول در قرآن کريم تامل کند مي بيند قرآن اين مطلب را تاييد و تاکيد مي کند،نويد به آينده مي دهد و آينده دنيا را روشن مي بيند.آيات زيادي در اين زمينه هست،از جمله همين آيه اي که در ابتداي سخنم تلاوت کردم:
وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشرکون بي شيئا.
وعده مي دهد به اهل ايمان و مردمي که عملشان صالح و شايسته است که عاقبت دنيا به دست اينهاست،آن که در نهايت امر بر دنيا حکومت مي کند دين الهي و معنويت و لا اله الا الله است،ماديگريها و ماده پرستي ها و خود خواهيها از بين خواهد رفت،عاقبت دنيا امنيت است (و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا) ،عاقبت دنيا توحيد است به تمام مراتب خود.
بنابراين از قرآن مجيد دو مطلب استفاده شد:يکي اينکه هدف اساسي انبياء دو چيز است:توحيد و برقراري عدالت.اولي مربوط است به ارتباط انسان با خدا،و دومي مربوط است به ارتباط انسانها با يکديگر.مطلب دوم اينکه مساله عدالت،تنها يک آرزو و خيال نيست،يک واقعيتي است که دنيا به سوي آن مي رود،يعني سنت الهي است و خدا عدالت را در نهايت امر بر دنيا حاکم خواهد کرد و بر اين دنيا قرنها و قرنها-که ما نمي دانيم چقدر است،شايد ميليونها سال،و شايد صدها ميليون سال-بشر حکومت خواهد کرد اما يک بشر بالغ،يک بشر انسان واقعي،يک بشرهايي که در ميان آنها از اين تيرگيها و ظلمهايي که امروز هست هرگز چيزي وجود ندارد.
بحث من درباره اين مطلب است که عدل کلي در دنيا برقرار مي شود،بالخصوص راجع به يک جهت آن،و آن اين است: اسلام که مدعي است عدل کلي در دنيا برقرار مي شود،بر چه اساسي مدعي است که برقرار مي شود؟لهذا سه موضوع را بايد تشريح کنم:يکي اينکه اولا عدالت چيست؟دوم اينکه آيا در نهاد و فطرت بشر تمايل به عدالت وجود دارد يا اساسا در فطرت بشر ميل به عدالت وجود ندارد،هر وقت عدالت به بشر داده شده است و داده بشود،به زور است،تحميل است،بشر محال است به ميل و رضاي خودش زير بار عدالت برود؟و مساله سوم اين است:آيا عدالت عملي هست يا نيست،و اگر عملي بشود به چه وسيله عملي خواهد شد؟

تعريف عدالت
مساله اول که عدالت چيست،شايد چندان احتياج به تعريف نداشته باشد.افراد بشر کم و بيش ظلم را مي شناسند، تبعيض را مي شناسند،عدالت نقطه مقابل ظلم است،نقطه مقابل تبعيض است،و به عبارت ديگر:افراد بشر در دنيا به حسب خلقت خودشان و به حسب فعاليتهايي که مي کنند و استعدادهايي که از خود نشان مي دهند،استحقاقهايي پيدا مي کنند،عدالت عبارت است از اينکه آن استحقاق و آن حقي که هر بشري به موجب خلقت خودش و به موجب کار و فعاليت خودش به دست آورده است به او داده شود،نقطه مقابل ظلم است که آنچه را که فرد استحقاق دارد به او ندهند و از او بگيرند،و نقطه مقابل تبعيض است که دو فرد که در شرايط مساوي قرار دارند،يک موهبتي را از يکي دريغ بدارند و از ديگري دريغ ندارند.
ولي در عين حال از قديم الايام افرادي در ميان بشر بوده اند از فيلسوفان قديم يونان تا دوره هاي اروپا که اساسا منکر واقعيت داشتن عدالت بوده و هستند و مي گويند اصلا عدالت معني ندارد،عدالت مساوي با زور است،عدالت يعني آن چيزي که قانون موجود حکم کرده باشد،و قانون موجود هم آن است که زور آن را به بشر تحميل کرده باشد،پس عدالت را در نهايت امر زور تعيين مي کند.
من درباره اين مطلب نمي خواهم بحث کنم چون از بحثهاي خودم مي مانم.اين مطلب مردود است،عدالت خودش واقعيت دارد چون حق واقعيت دارد.حق از کجا واقعيت دارد؟حق از متن خلقت گرفته شده است.چون خلقت واقعيت دارد،هر موجودي در متن خلقت يک شايستگي و يک استحقاق دارد.انسان به موجب کار و فعاليت خودش استحقاقهايي را به وجود مي آورد،و عدالت هم که عبارت است از اينکه به هر ذي حقي حقش را بدهيم معني پيدا مي کند.آن حرفها حرفهاي موهومي است.
آيا عدالتخواهي فطري است؟
قسمت دوم عرض من بحث نسبتا بيشتري لازم دارد و آن اين است:آيا در نهاد بشر تمايل به عدالت هست يا نيست؟بشر يک چيزهايي را به حکم نهاد و فطرت خودش مي خواهد،يعني هيچ دليلي[بر خواستن آنها]ندارد جز ساختمان جسمي و روحي اش.مثلا شما در اين جلسه محترم شرکت مي کنيد،اين کتيبه هاي زيبا را مي بينيد،اين «لا اله الا الله »را در وسط مي بينيد،در طرف راست «محمد رسول الله »را مي بينيد،در طرف چپ «علي ولي الله »را مي بينيد،يک ستاره مشکي به عنوان نشانه اي از عصمت کبري فاطمه زهرا سلام الله عليها مي بينيد،اسم دوازده معصوم ديگر را مي بينيد،آيات قرآن را که همه،شعارهاي اسلام است مي بينيد،کلام پيغمبر را مي بينيد،کلام امير المؤمنين را مي بينيد،کلام امام حسين را مي بينيد،هر کدام با قرينه مخصوص،کاشيهاي زيبا را مي بينيد،خط زيبا را مي بينيد،حظ مي کنيد و خوشتان مي آيد،چرا؟ چه کسي شما را مجبور کرده است که خوشتان بيايد؟هيچ کس مجبور نکرده است،به دليل اينکه زيباست خوشتان مي آيد.در نهاد هر انساني اين قوه قرار داده شده است که وقتي در مقابل زيبايي قرار مي گيرد تحسين کند.اين ديگر نمي خواهد قانون برايش وضع کنند يا يک روزي بر انسان اعمال شود.اين در نهاد انسان است.
اين جور چيزها را مي گويند اموري که در نهاد بشر است.علم دوستي و خيلي چيزهاي ديگر در نهاد بشر است.آيا ميل به عدالت،يعني ميل به عادل بودن و علاقه به عادل بودن ديگران و لو انسان خودش منفعتي نداشته باشد،و به عبارت ديگر ميل به عادل بودن خود بشر و عادل بودن اجتماع،قطع نظر از هر منفعتي که انسان در عدالت داشته باشد،جزء مطلوبهاي بشر است و در نهاد بشر چنين چيزي هست يا نيست؟

نظر نيچه و ماکياول
عده اي معتقدند که در نهاد بشر چنين قوه و نيرويي اساسا وجود ندارد.اکثر فيلسوفان اروپا اين طور فکر مي کنند و افکار همين فيلسوفان است که دنيا را در نهايت امر به آتش کشيده است.مي گويند:عدالت اختراع مردمان زبون است.مردمان زبون و ضعيف،وقتي که در مقابل اقويا قرار گرفتند،چون زور نداشتند که با اقويا مبارزه کنند،آمدند کلمه «عدالت »را خلق و اختراع کردند که عدالت خوب است،انسان بايد عادل باشد.اينها همه حرف مفت است و دليلش هم اين است که همين آدم طرفدار عدالت اگر خودش زورمند شود همان کاري مي کند که آن زورمند سابق مي کرد.نيچه،فيلسوف معروف آلماني،مي گويد:«چقدر زياد اتفاق افتاده که من خنديده ام وقتي ديده ام ضعفا دم از عدالت و عدالت خواهي مي زنند،نگاه مي کنم،مي بينم اينها که مي گويند عدالت،چون چنگال ندارند.مي گويم اي بيچاره!تو اگر چنگال مي داشتي هرگز چنين حرفي را نمي زدي.»[اين فيلسوفان مي گويند]اصلا بشر به عدالت ايمان و اعتقاد ندارد.
اينهايي که اعتقاد ندارند که عدالت جزء اموري است که در نهاد بشر مي باشد باز دو دسته هستند.يک دسته مي گويند: عدالت را به عنوان يک آرزو،بشر دنبالش هم نبايد برود،بايد دنبال قوه و نيرو رفت،عدالت حرف مفت است،آرزويش را هم نداشته باشيد،اساسا دنبالش هم نرويد،فقط برويد دنبال زور،و يک مثلي مي گويند که با همين تعبير خودمان سازگار است،خلاصه اش اين است که:«دو گره شاخ بر يک متر دم ترجيح دارد»(زور همان شاخ است و عدالت دم)شاخ به دست آور، عدالت يعني چه؟!برو دنبال زور.نيچه و ماکياول از اين جور اشخاص هستند.
نظر برتراند راسل
ولي عده ديگري اين حرفها را نمي زنند،مي گويند:نه،بايد رفت دنبال عدالت، ولي نه به خاطر اينکه عدالت مطلوب ماست،بلکه به خاطر اينکه منافع فرد در عدالت جمع است.برتراند راسل فکرش چنين است و با اين فکر مدعي انساندوستي هم هست.چون فلسفه اش اين جور ايجاب مي کند چاره اي ندارد که غير از اين بگويد.مي گويد:انسان به حسب طبيعت خودش منفعت پرست آفريده شده،و اين حرف،دوم ندارد،پس چه بايد کرد تا عدالت برقرار شود؟آيا به بشر بگوييم:بشر!عدالت را بخواه؟اين که زور بردار نيست،در نهاد بشر عدالت خواهي وجود ندارد،چطور با زور به او بگوييم عدالت را بخواه؟!ولي يک کار ديگر مي شود کرد و آن اين است که عقل و علم و دانش بشر را تقويت کنيم تا برسد به آنجا که به او بگوييم بشر!درست است که آن که اصالت دارد منفعت است و تو را جز در طريق منفعت پرستي فردي نمي شود سوق داد،اما منفعت فرد در اين است که عدالت در جمع برقرار باشد،اگر عدالت در جمع نباشد منفعت فرد هم تامين نمي شود.درست است که تو به حکم طبيعت مي خواهي به همسايه ات تجاوز کني،ولي تو که تجاوز کني او هم تجاوز مي کند و تو بجاي اينکه منفعت بيشتر ببري منفعت کمتر مي بري،پس عقلت را به کار بينداز،حساب کن،بعد مي فهمي که نه،مصلحت فرد تو هم در عدالت است.
اينها ايده عدالت در عالم را دارند ولي راه وصول به ايده عدالت را تقويت فکر و علم و دانش مي دانند،يعني آشنا کردن بشر به اينکه منفعت فرد در عدالت جمع است.
نقد اين نظريه
اين هم خيلي واضح است که يک تئوري غير عملي است،زيرا فقط درباره افرادي صادق است که زور زياد ندارند.درباره بنده ممکن است صادق باشد.من که يک آدم ضعيفي هستم،وقتي از همسايه هايم مي ترسم و مي بينم به اندازه اي که من زور دارم همسايه ام هم زور دارد،از ترس زور همسايه مي شوم عادل.اما آن ساعتي که يک قدرتي به دست آوردم که هيچ بيمي از همسايه ام نداشتم و صد در صد يقين داشتم که اگر او را لگد کوب کنم قدرتي نيست که در مقابل من بايستد، آنوقت چطور مي توانم عادل باشم؟چطور علم من مي تواند مرا عادل کند؟!چون جنابعالي که مي گوييد بشر منفعت پرست است،علم مي گويد به خاطر منفعت خودت عادل باش،و اين آن وقتي است که من زوري را در مقابل خودم ببينم، وقتي که زوري در مقابل خودم نمي بينم چطور عادل باشم؟!و لهذا فلسفه راسل-بر خلاف همه شعارهاي انساندوستي او-به همه اقويا و زورمندان درجه اول که هيچ بيمي از ضعفا ندارند حق مي دهد که هر چه مي خواهند ظلم کنند.
نظر مارکسيسم
دسته سومي هم داريم که مي توان اين دسته را جزء دسته دوم حساب کرد.اين دسته مي گويند:عدالت،عملي است ولي نه از راه انسان،انسان مي تواند عدالت را برقرار کند.اين کار،کار انسان نيست.نه مي شود انسان را آن طور تربيت کرد که واقعا عدالت را از عمق جانش بخواهد و نه مي شود علم و عقل بشر را آنقدر تقويت کرد که منفعت خودش را در دالت بداند،عدالت را از خداي ماشين بايد خواست،عدالت را از ابزارهاي اقتصادي بايد خواست،و به تعبير صحيحتر:نبايد خواست،به شما مربوط نيست،شما نمي توانيد دنبال عدالت برويد،اگر فکر کني خودت عدالتخواه بشوي دروغ است،تو اصلا عدالتخواه نيستي،اگر فکر کني عقلت يک روزي تو را به عدالت هدايت مي کند اين هم دروغ است،ولي ماشين خود به خود بشر را به سوي عدالت مي کشاند،تحولاتي که ابزارهاي اقتصادي و توليدي پيدا مي کنند-با يک حسابي که پيش خودشان کردند و بسياري از آنها هم غلط از آب درآمد-مي رسد به دنياي سرمايه داري،دنياي سرمايه داري خود به خود منتهي مي شود به دنياي سوسياليستي،و در دنياي سوسياليستي طبعا و جبرا و به حکم جبر ماشين مساوات و دالت برقرار مي شود،چه تو بخواهي و چه نخواهي.تو عامل اجراي عدالت نيستي که بيايي حساب کني آيا عقل من مرا به عدالت مي کشاند؟آيا تربيت من مرا به عدالت مي کشاند؟مي گويد اين حرفها دروغ است

نظر اسلام
اما نظر سومي-و به يک اعتبار نظر چهارمي-در اينجا وجود دارد که مي گويد:همه اينها نوعي بدبيني به طبيعت و فطرت بشر است.اگر مي بيني بشريت امروز از عدالت گريزان است هنوز به مرحله کمال نرسيده است.در نهاد بشر عدالت هست.اگر بشر خوب تربيت شود،اگر زير دست مربي کامل قرار گيرد،مي رسد به جايي که خودش واقعا عدالتخواه بشود، واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش ترجيح بدهد و همين طور که زيبايي را دوست مي دارد عدالت را دوست داشته باشد،بلکه عدالت،خودش از مقوله زيبايي است ولي زيبايي معقول نه زيبايي محسوس.
بعد هم برايش دليل مي آورند،مي گويند:در مکتب ما که مکتب دين است،مطلب دليل دارد:اين که شما مي گوييد بشر به حسب نهاد خودش عدالتخواه نيست و زور بايد عدالت را به او تحميل کند،يا مي گوييد عقلش بايد برسد به جايي که منفعت خودش را در آن بداند،يا مي گوييد[تکامل]ابزار توليد[خود به خود عدالت را برقرار مي کند]،ما مواردي به شما نشان مي دهيم که افرادي عادل و عدالتخواه بوده اند در صورتي که منافعشان هم ايجاب نمي کرده است،بر خلاف منافع فردي خودشان،عدالت،ايده،هدف و آرزويشان بوده است،بلکه عدالت را در حد يک محبوب دوست داشته اند و خودشان را فداي راه عدالت کرده اند.اينها نمونه هاي بشرهاي کامل در عصرهاي گذشته بوده اند.اين نمونه ها نشان داده اند که بشر را مي توان در مسير عدالت انداخت تا آن طور بشود،حال اگر در حد آنها نشود ولي نمونه کوچکش مي تواند بشود.
علي بن ابي طالب خودش يک نمونه اي است که همه اين فلسفه ها را باطل مي کند،علي و دست پروردگان علي و عده زيادي از افراد بشر که در تمام دورانها بوده اند.حال وقتي ما مثال به حضرت امير مي زنيم شايد در بعضي اذهان مي آيد که علي يک فرد منحصر است.نه،اين جور نيست.الآن هم در ميان متدينين واقعي افراد بسيار زيادي هستند که عدالت را واقعا دوست دارند،نهادشان با عدالت پيوند دارد و چه پيوندي!بشر دوره هاي آينده هم چنين خواهد بود.
بسياري از افراد بشر خيال مي کنند که مساله ظهور حضرت حجت(عجل الله تعالي فرجه)يک امري است مساوي با انحطاط دنيا و بازگشت بشر به تقهقر.قضيه بر عکس است،رقاء فکري و اخلاقي و علمي بشر است،به حکم همه شواهد و ادله اي که از دين به ما رسيده است.همان ديني که موضوع ظهور حضرت حجت را و عدل کلي را براي ما ذکر کرده است اينها را هم ذکر کرده است.در حديث اصول کافي است که وقتي آن حضرت ظهور مي کند خداي متعال دست خود را بر سر افراد بشر مي کشد و عقل افراد بشر افزون مي شود،فکر و عملشان زياد مي شود.وقتي که وجود مقدس او ظهور مي کند ديگر گرگ و گوسفندي در دنيا وجود ندارد،حتي گرگها با يکديگر در صلح و صفا زندگي مي کنند،کدام گرگها؟آيا همان گرگهايي که در بيابان زندگي مي کنند؟يا گرگهاي افراد بشر،يعني گرگ ديگر طبيعت گرگي ندارد،طبيعت گرگي از!160 گرگ گرفته مي شود.


قبل از آنکه قسمتي از قرائن بسيار زياد ديگري از وضع زمان حضرت را براي شما بخوانم،نکته اي را برايتان عرض بکنم:
مساله عمر حضرت حجت
بسياري از افراد وقتي موضوع حضرت حجت پيش مي آيد مي گويند:«آيا يک بشر حدود هزار و دويست سال عمر کند؟!اين بر خلاف قانون طبيعت است.»اينها خيال کرده اند که ساير اموري که در همين دنيا واقع شده است،با قوانين عادي طبيعت-يعني آن قوانيني که علم امروز بشر مي شناسد-صد در صد سازگار است.اصلا تمام تحولات بزرگي که در تاريخ حيات و زندگي عموم موجودات زنده-از گياه و حيوان-پيش آمده تحولات غير عادي است.آيا اولين نطفه حيات که روي زمين بسته شده،مطابق اصول علوم زيستي است؟اولين بار که حيات در روي زمين پيدا شد با کدام قانون طبيعي جور در مي آيد؟مطابق فرضيه هاي علمي اي که امروز هست و از نظر علم امروز مسلم است که در حدود چهل ميليارد سال از عمر زمين مي گذرد.در ميلياردها سال پيش اين زمين ما يک کره گداخته بوده که محال و ممتنع بوده است که جانداري بتواند روي آن زندگي کند.طبق تخمينهاي علمي ميلياردها سال گذشته است تا اولين جاندار در روي زمين پيدا شده است.علم امروز هم مي گويد جاندار هميشه از جاندار پيدا مي شود،و نمي تواند نشان بدهد که جانداري از غير جاندار پيدا بشود.علم هنوز نتوانسته جواب بدهد که آن اولين جاندار که در روي زمين پيدا شد،يعني آن اولين تحول بزرگ،آن نطفه اول حيات که روي زمين بسته شد چگونه بسته شد؟
بعد مي گويند:اولين نطفه حيات و اولين سلول که پيدا مي شود،تکامل پيدا مي کند،به يک مرحله اي که مي رسد دو شاخه مي شود:شاخه نباتي و شاخه حيواني.شاخه نباتي با يک مشخصاتي،و شاخه حيواني با مشخصات ديگري،که در بعضي قسمتها ضد يکديگر و مکمل يکديگرند،و اين عجيب است:اگر گياه نباشد حيوان نيست و اگر حيوان نباشد گياه نيست، مخصوصا از جنبه گرفتن و پس دادن گازهايي که در فضا وجود دارد.علم هنوز نتوانسته اين را بيان کند که اين مرحله-که باز يک تحول بزرگي در حيات و زندگي پيدا مي شود-چگونه رخ مي دهد؟چطور شد شاخه نبات پيدا شد،چطور شد شاخه حيوان پيدا شد؟و همچنين مراحل ديگر در پيدايش خود انسان،پيدايش موجودي با اين قدرت،با اين عقل و فکر و اراده و اختيار.مگر هنوز علم توانسته اين را توجيه کند؟!
مگر خود وحي يک امر عادي است؟!مگر خود وحي که يک بشري برسد به حدي که دستور از ما وراء طبيعت بگيرد،کمتر است از مساله زنده بودن يک نفر هزار و سيصد سال؟اصلا اين يک امر عادي و طبيعي است،يک چيزي است که بشر، اکنون دارد دنبالش مي رود و شايد قانون طبيعي هم داشته باشد.بشرهاي امروز دنبال اين مي روند که يک وسائلي درست کنند-با يک دواهايي،با يک فرمولهايي-که عمر بشر را افزايش دهند.کسي نمي تواند بگويد که قانون طبيعت اين است که بشر،صد سال يا پنجاه سال يا دويست سال و يا پانصد سال عمر کند.درست است که سلولهاي بدن انسان يک دوره حياتي دارد،ولي اين در شرايط محدود است.شايد روزي کشفي بشود که با يک وسيله بسيار کوچک عمر بشر را تا پانصد سال يا بيشتر تطويل کنند.
اين يک امري نيست که انسان بخواهد در آن شک کند.اين عادي ترين مسائلي است که در دنياي حيات رخ داده است.
هميشه خداي متعال نشان داده است که وقتي وضع دنيا به يک مراحلي مي رسد،مثل اينکه دستي از غيب بيرون مي آيد، يک تحول ناگهاني رخ مي دهد و يک وضعي پيش مي آيد که با قانون طبيعت اصلا قابل پيش بيني نيست.بنابراين،اين موضوع،بحث ندارد که انسان بيايد درباره آن فکر کند يا العياذ بالله دچار شک و ترديد شود.دنياي دين براي همين است که چشم انسان را باز کند و فکر انسان را از محدوديت جريانهاي عادي خارج کند.


در آن دوره-که عرض کردم دوره تکامل علم و عقل و اخلاق و اجتماع است-چه پيش مي آيد؟قسمتي را به عنوان عرض مي کنم.
مشخصات دوره حضرت مهدي عليه السلام
به اتفاق علماي شيعه و اهل تسنن اين جمله از پيغمبر اکرم متواتر است.احدي در اين جمله ترديد ندارد که پيغمبر اکرم فرمود:«لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلک اليوم حتي يخرج رجل من ولدي »يعني اگر فرض کنيم از دنيا يک روز بيشتر باقي نمانده است،خدا آن روز را طولاني مي کند تا مهدي از اولاد من ظهور کند.مقصود اين است:اين قضاي حتمي پروردگار است که اگر فرض کنيم از عمر دنيا يک روز بيشتر باقي نمانده است اين کار حتما بايد عملي شود. اين روايتي است که اهل تشيع و اهل تسنن هر دو روايت کرده اند و در آن ترديدي نيست.
بعضي از دوستان وقتي که مي ديدند که اين برادر ما از حجاز،آقاي شيخ خليل الرحمن (4)،هميشه صحبت انتظار ظهور حضرت حجت را مي کند،تعجب مي کردند که ايشان اهل تشيع نيستند،چطور انتظار ظهور حضرت حجت را دارند؟واقعا ايشان انتظار ظهور حضرت حجت را دارند.اغلب ما شايد روي عادت و منطقه جغرافيايي مي گوييم،و ايشان روي اعتقاد و ايمان مي گويند.گفتم:اين مطلبي است که شيعه و سني ندارد،اهل تسنن هم اين سخن را زياد مي گويند.
حال ببينيد پيغمبر چگونه آن روز را روشن و دوره کمال بشريت مي بيند.فرمود:«المهدي يبعث في امتي علي اختلاف من الناس و الزلازل »مهدي عليه السلام در يک شرايطي مي آيد که اختلاف در ميان بشر شديد و زلزله ها برقرار است(مقصود زلزله هاي ناشي از مواد زير زمين نيست)،اصلا زمين به دست بشر دارد تکان مي خورد و خطر،بشريت را تهديد مي کند که زمين نيست و نابود شود.«فيملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا»بعد از آنکه پيمانه ظلم و جور پر شد،دنيا را پر از عدل و داد مي کند.«يرضي عنه ساکن السماء و ساکن الارض »از او،هم خداي آسمان راضي است و هم خلق خداي آسمان و مردم روي زمين،مي گويند:الحمد لله که شر اين ظلمها از سر ما کوتاه شد.بعد فرمود:«يقسم المال صحاحا»ثروت را به طور صحيح تقسيم مي کند.گفتند:يا رسول الله!يعني چه به طور صحيح؟فرمود:عادلانه و بالسويه تقسيم مي کند.«و يملا الله قلوب امة محمد غني و يسعهم عدله» (5) خداوند دل امت اسلام را مملو از غنا مي کند،يعني خيال نکن غنا و ثروت،تنها همان ثروت مادي است،دلها غني مي شود،فقرها و نيازها و حقارتها و بيچارگيها و کينه ها و حسادتها،همه از دلها بيرون کشيده مي شود.
امير المؤمنين علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد:حتي تقوم الحرب بکم علي ساق،باديا نواجذها،مملوءة اخلافها، حلوا رضاعها،علقما عاقبتها.پيش بيني مي کند که قبل از ظهور حضرت مهدي آشوب عجيب و جنگهاي بسيار مهيب و خطرناکي در دنيا هست.مي فرمايد:جنگ روي پاي خودش مي ايستد،دندانهاي خودش را نشان مي دهد مثل يک درنده اي که دندان نشان مي دهد،شير پستان خودش را نشان مي دهد،يعني آن ستيزه جويان و آتش افروزان جنگ نگاه مي کنند مي بينند اين پستان جنگ خوب شير مي دهد يعني به نفعشان کار مي کند،اما نمي دانند که عاقبت اين جنگ به ضرر خودشان است.«حلوا رضاعها»دوشيدنش خيلي شيرين است اما«علقما عاقبتها»عاقبتش فوق العاده تلخ است.«الا و في غد و سياتي غد بما لا تعرفون »بدانيد که فردا دنيا آبستن چيزهايي است که هيچ پيش بيني نمي کنيد،نمي شناسيد و آگاه نيستيد،ولي بدانيد هست و فردا با خود خواهد آورد.«ياخذ الوالي من غيرها عمالها علي مساوي اعمالها»اول کاري که آن والي الهي مي کند اين است که عمال و حکام را يک يک مي گيرد،اعوان خودش را اصلاح مي کند،دنيا اصلاح مي شود.«و تخرج له الارض افاليذ کبدها»زمين پاره هاي جگر خودش را بيرون مي دهد،يعني زمين هر موهبتي که در خودش دارد از هر معدني،و هر استعدادي که شما تصور بکنيد،همه را بيرون مي دهد،هر چه تا امروز مضايقه کرده بيرون مي دهد.«و تلقي اليه سلما مقاليدها»زمين مي آيد مثل يک غلام در حالي که تسليم است کليدهاي خودش را در اختيار او قرار مي دهد(اينها همه تعبير و بيان است)يعني ديگر سري در طبيعت باقي نمي ماند مگر اينکه به دست او کشف مي شود. مجهولي در طبيعت باقي نمي ماند مگر اينکه در آن دوره مکشوف مي گردد.«فيريکم کيف عدل السيرة »آنوقت او به شما نشان خواهد داد که عدالت واقعي يعني چه،نشان خواهد داد که اينهمه که دم از اعلاميه حقوق بشر و آزادي مي زدند همه اش دروغ بود،اينهمه که دم از صلح مي زدند همه اش دروغ و نفاق و«جو فروشي و گندم نمايي »بود.«و يحيي ميت الکتاب و السنة» (6) قوانين کتاب و سنت را که متروک مانده و به حسب ظاهر مرده و از ميان رفته است زنده خواهد کرد.و نيز فرمود:اذا قام القائم حکم بالعدل.
هر يک از ائمه ما يک لقبي دارد.مثلا امير المؤمنين:علي المرتضي.امام حسن:الحسن المجتبي.امام حسين:سيد الشهداء، و ائمه ديگر:السجاد،الباقر،الصادق،الکاظم،الرضا،التقي،النقي،الزکي العسکري.حضرت يک لقبي دارد مخصوص به خود، لقبي که از مفهوم «قيام »گرفته شده است،آن که در جهان قيام مي کند:القائم.
اصلا ما حضرت مهدي را به قيام و عدالت مي شناسيم.هر امامي به يک صفت شناخته مي شود،اين امام به قيام و دالت شناخته مي شود.
«و ارتفع في ايامه الجور»جور و ظلمي ديگر در کار نيست.«و امنت به السبل »همه راهها،راههاي زميني،دريايي و هوايي امن مي شود،چون منشا اين نا امنيها ناراحتيها و بي عدالتي هاست.وقتي که عدالت برقرار بشود،[چون]فطرت بشر فطرت عدالت است،دليل ندارد که نا امني وجود داشته باشد.«و اخرجت الارض برکاتها»و زمين تمام برکات خودش را بيرون مي آورد.«و لا يجد الرجل منکم يومئذ موضعا لصدقته و لا بره...و هو قوله تعالي: و العاقبة للمتقين آيا مي دانيد ناراحتي مردم آن وقت چيست؟ناراحتي مردم فقط اين است که اگر بخواهند يک صدقه اي بدهند و يک کمکي به کسي بکنند،يک نفر[مستحق]پيدا نمي کنند،يک فقير در روي زمين پيدا نخواهد شد.
راجع به «توحيد الهي »مي فرمايد:«حتي يوحدو الله و لا يشرک به شيئا»و راجع به «امنيت »مي فرمايد:«و تخرج العجوزة الضعيفة من المشرق تريد المغرب لا يؤذيها احد»يک پير زن ناتوان،از مشرق تا مغرب دنيا را مسافرت مي کند بدون کوچکترين آزار و اذيتي.
زياد است:آنچه از عدالت گفته شده است،از صلح و صفا به معني واقعي گفته شده است،از آزادي و امنيت کامل گفته شده است،از ثروت و برکت فراوان گفته شده است،از تقسيم عادلانه ثروت گفته شده است،از فراواني وسائل(وسائل دامداري و غيره)،از ميوه و گوسفند گفته شده است،از نبودن مفاسد گفته شده است که ديگر شرب خمري وجود نخواهد داشت، ديگر زنايي وجود نخواهد داشت،ديگر بشر تنفر دارد از دروغ گفتن،تنفر دارد از غيبت کردن،تنفر دارد،از تهمت زدن،تنفر دارد از ظلم کردن.
اينها بر اساس چه فلسفه اي است؟همان که عرض کردم:اسلام مي گويد عاقبت بشر عدالت است،اما نمي گويد آن عدالتي که در عاقبت مي آيد فقط اين است که فکر بشر به اينجا منتهي مي شود که منفعت من در اين است که منافع ديگران را حفظ کنم،نه[در آن زمان]عدالت براي بشر محبوب و مثل يک معبود است،يعني روحش رقاء پيدا مي کند،تربيتش کامل مي شود،و اين نمي شود جز اينکه يک حکومت عادل جهاني بر مبناي ايمان،خدا پرستي و خدا شناسي و بر مبناي حکومت قرآن به وجود آيد،و ما مسلمين خوشوقتيم که بر خلاف اينهمه بدبينيهايي که در دنياي غرب براي بشريت به وجود آمده،به آينده بشريت خوشبين هستيم. همين راسل در کتاب اميدهاي نو مي گويد:امروز ديگر غالب دانشمندان اميدشان را از بشريت قطع کرده و معتقدند که علم به جايي رسيده است که عن قريب بشر به دست علم نابود خواهد شد. مي گويد:يکي از اين افراد اينشتين است.اينشتين معتقد است که بشر با گوري که به دست خودش کنده است،يک گام بيشتر فاصله ندارد.بشر به مرحله اي رسيده است که فشار دادن چند دگمه همان و زمين ما کن فيکون شدن همان.و واقعا هم اگر ما معتقد به خدا و دست غيبي نباشيم،اگر آن اطميناني که قرآن به آينده بشريت مي دهد ما را مطمئن نکرده باشد،يعني اگر ما همين ظواهر دنياي امروز را ببينيم،حق با اينهاست.روزي نيست که وسائل مخرب به صورت نيرومندتر،مهيب تر و وحشتناکتر پيدا نشود.از حدود بيست سال پيش،از وقتي که بمب اتمي در هيروشيما افتاد،تا امروز، نگاه کنيد ببينيد قدرت تخريبي صنعتي بشر چند برابر شده است؟رسيده به مرحله اي که مي گويند دنياي امروز ديگر غالب و مغلوب ندارد.اگر جنگ سوم جهاني پيش بيايد،صحبت اين نيست که آيا آمريکا غالب است يا شوروي يا چين.اگر جنگ سومي پيش بيايد آن که مغلوب است زمين و بشريت است و آن که غالب است هيچ است.اما ما مي گوييم:براي بشر و براي زمين از اين پرتگاهها باز هم پيدا شده است،دست الهي بالاي همه دستهاست. و کنتم علي شفا حفرة من النار فانقذکم منها (7).به ما گفته اند:«افضل الاعمال انتظار الفرج» (8) اين خوشبيني و انتظار فرج کلي فضيلتش از همه اعمال بيشتر است،چرا؟براي اينکه اين يک ايماني است در سطح بسيار عالي.
خدايا ما را از منتظران واقعي فرج امام زمان(عجل الله تعالي فرجه)بگردان.
خدايا به ما آن شايستگي را عنايت کن که دولت بر حق او را ادراک کنيم.اللهم انا نرغب اليک في دولة کريمة،تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله،و تجعلنا فيها من الدعاة الي طاعتک و القادة الي سبيلک.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

 



پي نوشت ها:
1- نور/55.
2- احزاب/45 و46.
3- حديد/25.
4- از قاريان قرآن که حسينيه ارشاد از او دعوت به عمل آورده بود.
5- اعلام الوري،ص 401.
6- نهج البلاغه،خطبه 138.
7- آل عمران/103.
8- بحار الانوار،ج 52/ص 122.
9- نور/55.

مشاهده 1376 زمان

پیام بگذارید

از وارد کردن تمامی اطلاعات ضروری که با علامت (*) مشخص شده اند اطمینان حاصل کنید. وارد کردن کدهای اِچ‌تی‌اِم‌اِل مجاز نیست.

موسسه قرآن و عترت فدک سبز طوس