پس از مرگ ابوبکر، عمر بر او نماز خواند و او را به خاک سپرد و قدرت را بهدست گرفت و امام علی (علیه السلام) هم بهناچار بیعت کرد؛ زیرا همچنان یاری نداشت و هنوز شرایط اقتضا میکرد که بهخاطر مصلحت اسلام، سکوت نماید.
در ادامه وقایع مهم دوران خلیفه دوم را بیان میکنیم:
١. راهنمایی گرفتن از امام علی (علیه السلام)
خلیفۀ دوم در عرصههای گوناگون از امام علی (علیه السلام) برای حل مشکلات حکومت خود بهره میگرفت و از آن حضرت نظرخواهی میکرد. این نظرخواهیها در سه عرصه نمود بیشتری داشت:
عرصۀ نظامی
مهمترین عرصهای که عمر در آن از وجود مقدس امام علی (علیه السلام) بهره میبرد، عرصۀ نظامی بود.
خلیفه دوم با لشکرکشی به ایران و روم و مصر به دنبال گسترش اسلام به شیوه نظامی بود. امام علی (علیه السلام) با روش خلیفه برای انتشار اسلام موافق نبود ولی به خاطر حفظ اسلام به او مشاوره میداد.
عرصۀ قضایی
عرصۀ دیگری که نقش امام علی (علیه السلام) در آن روشن و نمایان است، عرضۀ قضاوت است. عمر بن خطاب بهخاطر دو مطلب از نظرات قضایی آن حضرت بهره میبرد: از یک سو بارها از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و اله) شنیده بود که میفرمود: «أعْدَلُکُمْ عَلی»[6] «أَقْضَاکُمْ عَلی»، «أَعْلَمُکُمْ عَلی» و نیز بارها شاهد قضاوتهای عجیب و محیّرالعقول امیرالمؤمنین (علیه السلام) در عهد پیغمبر خدا (صلی الله علیه و اله) بود، و از سوی دیگر، در زمان خودش هم بارها پیش میآمد که حکمی صادر میکرد و امام (علیه السلام) با دلایل متقن آن را اصلاح میفرمود. بدینخاطر بود که عمر از آن حضرت در این عرصه بسیار بهره میبرد و حتی بخشنامه کرده بود که اگر خلیفه در مسئلهای حکم قضایی داد، ولی ابوالحسن نظر دیگری داشت، حکم خلیفه را کنار بگذارید و از نظر علی (علیه السلام) پیروی کنید.
بنا بر تحقیق علامه امینی(ره) عمر بن خطاب بیش از هفتاد بار از عبارت «لَوْ لَا عَلی لَهَلَکَ عُمَر»[7] (اگر علی (علیه السلام) نبود، عمر هلاک میشد) استفاده کرده که بسیاری از موارد بهکارگیری این تعبیر، در هنگام مواجهه با قضاوتهای شگفتآور امام علی (علیه السلام) بوده است.
عرصۀ سیاسی ـ اجتماعی
عمر در این عرصه نیز از امام علی (علیه السلام) مشورت میگرفت اما برای اینکه نشان دهد خودش هم در جامعه تأثیرگذار است سعی میکرد در حد امکان، در عرصۀ سیاسی ـ اجتماعی، به نظرات امام (علیه السلام) عمل نکند و نشان دهد که در این عرصه، خودش تصمیمگیری میکند.
البته موارد اندکی نیز نقل شده که عمر در همین عرصه از نظر امام علی (علیه السلام) تبعیت کرده است. نمونۀ آن، تعیین مبدأ تاریخ برای مسلمانان است. تا اواسط خلافت او، مسلمانان مبدأ رسمی برای تاریخ نداشتند.
نظر آن حضرت این بود که هجرت رسول خدا (صلی الله علیه و اله) از مکه به مدینه مبدأ رسمی تاریخ مسلمانان قرار گیرد. همین نظر پسندیده و اجرایی شد.
هجرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) موجب تأسیس دولت اسلامی و انتشار اسلام در جزیره العرب و سپس در جهان شد. ازاینرو هجرت، مبدأ تحولی بزرگ در عالم اسلام بهشمار میآید.
٢. تشکیل شورا برای تعیین خلیفۀ سوم
ده سال از حاکمیت عمر بن خطاب سپری شد و او در سال ٢٣ هجری، مورد حمله قرار گرفت و مجروح شد. او بهسبب این جراحت در بستر افتاد و مرگ خود را قطعی دید؛ ازاینرو برای تعیین خلیفۀ پس از خود، شش نفر را انتخاب کرد تا از میان خودشان یک نفر را به خلافت برگزینند. به زعم او این شورا از افرادی تشکیل میشد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) در هنگام وفاتش، از آنها کمال رضایت را داشت.
عمر گفت که این شش نفر باید از بین خود، یکی را بهعنوان خلیفه انتخاب کنند. یکی از این افراد، امام علی (علیه السلام) بود و پنج نفر دیگر عبارت بودند از: عثمان بن عفّان، عبدالرحمان بن عوف، طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقّاص. هر شش نفر از مهاجران بهشمار میآمدند.
خلیفه مکانی را نزدیک خانۀ خود تعیین کرد و دستور داد که این شش نفر در آنجا مستقر شوند. پنجاه مرد مسلّح نیز به فرماندهی ابوطلحۀ انصاری برای مراقبت از این خانه گماشت و دستورالعمل شورا را به این صورت ارائه کرد:
· خلیفۀ جدید از اعضای این شورا و بهوسیلۀ خود آنها انتخاب خواهد شد.
· هیچ یک از اعضای شورا حقّ تحریم آن را ندارد و هر کس آن را تحریم کند، گردنش زده خواهد شد.
· اگر شورا در تعیین خلیفه به تساوی رسید؛ یعنی سه نفر، یکی را انتخاب کردند و سه نفر، شخصی دیگر را، رأی آن طرف ملاک است که عبدالرحمان بن عوف در آن حضور داشته باشد.
· پس از انتخاب و تعیین خلیفه، اقلّیّت شورا ـ که یک، دو یا سه نفری بودند که عبدالرحمان در آنها حضور نداشت ـ در صورت مخالفت با خلیفۀ منتخب، گردن زده خواهند شد.
· اگر در پایان مهلت مقرّر، شورا نتوانست در تعیین خلیفه به نتیجه برسد، ابوطلحۀ انصاری و افراد او هر شش نفر را خواهند کشت و مردم به هر صورت که خواستند خلیفۀ جدید را تعیین میکنند.
دلیل نصب امام علی (علیه السلام) در شورا
اما چرا خلیفۀ دوم، امام علی (علیه السلام) را در این شورا قرار داد؟ پاسخ این است که آن حضرت پس از رحلت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و اله) اولین شخص برای جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و اله) بود. ابن اسحاق، مؤلف نخستین سیرۀ نبوی (متوفّای حدود سال 151 ق.) میگوید: «پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و اله) عموم مهاجر و انصار شک نداشتند که علی (علیه السلام) به خلافت میرسد». اما حوادث سقیفه مانع شد. در آن زمان گفته شد که علی (علیه السلام) جوان است و بیتجربه، اما اکنون امام علی (علیه السلام) چهل و چند سال سن داشت و دیگر نمیتوانستند بهانهای بیاورند؛ بنابراین خلیفه چارهای جز مطرح کردن امام (علیه السلام) نداشت.
سیاستگذاری عمر در شورا
در چنین شرایطی خلیفه، امام علی (علیه السلام) را در میان اعضای شورا قرار میدهد، ولی دستورالعمل شورا و ترکیب آن را بهگونهای تنظیم میکند که قطعاً نتیجه به خلافت امام علی (علیه السلام) نمیانجامد. از سوی دیگر، امام علی (علیه السلام) نیز چارهای ندارد جز اینکه در آن شورا حضور پیدا کند.
عباس، عموی امیرالمؤمنین (علیه السلام) وقتی که از ترکیب شورا باخبر شد و موقعیت امام علی (علیه السلام) را در آن شورا بسیار ضعیف دید، به آن حضرت عرض کرد که در این شورا شرکت نکند. اما امام علی (علیه السلام) به دستورالعمل عمر و اینکه راه چارهای ندارد، اشاره فرمود. مشاهدۀ این ترکیب این مطلب را القاء میکند که آنان میخواستند امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این شورا شرکت نکند تا بهانهای برای حذف فیزیکی آن حضرت پیدا کنند.
امام (علیه السلام) در خطبۀ شقشقیه با تأسف از این شورا یاد میکند و میفرماید: «من کجا با اولین اینها در یک حد و اندازه بودم که شأن مرا پایین آوردند و با این افراد در یک سطح قرار دادند؟!». این از ظلمهای بزرگی است که نسبت به آن حضرت روا داشتند.
آنچه در شورا گذشت
در آغاز جلسۀ شورا، زبیر از جمع داوطلبان خلافت کنارهگیری کرد و به امام علی (علیه السلام) رأی داد. طلحه هم همین کار را نسبت به عثمان انجام داد. سعد بن ابیوقاص هم به نفع عبدالرحمان بن عوف کنار رفت؛ زیرا هر دو از تیرۀ بنیزهره بودند و سعد بهشدت تحت تأثیر عبدالرحمان بود. پس از این، سه نفر برای رقابت باقی ماندند و هر کدام دو رأی داشتند. در اینجا عبدالرحمان بن عوف که برادر دینی عثمان و شوهر خواهر او بود، عنوان کرد که من هم داعیۀ خلافت ندارم. بنابراین تنها امام علی (علیه السلام) و عثمان باقی ماندند.
عبدالرحمان گفت: «کدامیک از شما حاضر است به نفع دیگری کنارهگیری کند؟ در این صورت، من با همان شخص بهعنوان خلیفۀ سوم بیعت میکنم».
نه امام (علیه السلام) حاضر به کنارهگیری میشود و نه عثمان. در آن زمان، امام (علیه السلام) ۴٣ یا ۴۴ سال داشت و عثمان، پیرمردی بود که هفتادسالگی را هم رد کرده، ولی عبدالرحمان ابتدا به امام علی (علیه السلام) رو میکند و میگوید: «اگر تعهد کنی که مطابق کتاب خدا، سنت پیامبر (ص) و روش شیخین (ابوبکر و عمر) عمل کنی، من با تو به عنوان خلیفه بیعت میکنم». آن حضرت فرمود: «کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) را میپذیرم، ولی به روش شیخین عمل نمیکنم، بلکه اجتهاد خود را ملاک قرار میدهم».
سپس عبدالرحمان این پیشنهاد را با عثمان مطرح کرد و عثمان بدون درنگ پذیرفت. عبدالرحمان دو مرتبۀ دیگر نیز پرسش خود را تکرار کرد و همان پاسخها را شنید. پس از مرتبۀ سوم، دست عثمان را گرفت و با او بهعنوان خلیفۀ جدید بیعت نمود.
اتمام حجّت امام علی (علیه السلام) با مردم
عمر بن خطاب در دستورالعمل شورا گفته بود که اگر کسی از اعضای شورا، خلیفۀ منتخب را نپذیرد، باید گردن زده شود؛ بنابراین امام علی (علیه السلام) چارهای جز بیعت با عثمان نداشت. علاوه بر این، شرایط عمومی مسلمانان، همچنان اقتضای درگیری نداشت. امام (علیه السلام) با خلیفۀ سوم بیعت کرد، اما بار دیگر راه هرگونه بهانه را بر آنان بست و حجت را بر ایشان تمام کرد. ایشان پس از بیعت، در مسجد حاضر شد و در جمع مردم مدینه به بیان فضیلتهای بیمانند خود پرداخت. منابع اهلسنت سی فضیلت و منابع شیعه چهل فضیلت را از زبان امام علی (علیه السلام) نقل میکنند. آن حضرت هر یک از فضائل خود را با «أَنْشُدُکُمُ اللّهَ»[8] (شما را به خدا قسم میدهم) آغاز میکرد و میفرمود: «اگر راست میگویم، مرا تصدیق کنید و اگر دروغ بود، مرا تکذیب کنید».
امام (علیه السلام) پس از بیان این فضیلتها فرمود: «شما با علم به اینکه من شایستهترین شخص برای خلافت و رهبری امت هستم، مرا برای سومین بار از جایگاهی که خدا و رسولش تعیین کرده بودند محروم کردید. مادامی که فقط به من ظلم میشود و شما مردم خود به وضع موجود راضی هستید، من حرفی ندارم و سکوت پیشه میکنم».
این روایت به «حدیث مناشده» مشهور است که امام (علیه السلام) در آن، با مردم اتمام حجت کرده و درحقیقت، سی یا چهل بار، بهشت و دوزخ را برایشان نمایان کرده تا بدانند که اگر میخواهند به راه سعادت و بهشت بروند، جز از طریق اهل بیت نمیتوانند گام بردارند.
وقایع دوران خلیفۀ سوم
عثمان بیش از دوازده سال حکومت کرد و در طول این مدت، سیرهای در پیش گرفت که با سیرۀ رسول خدا (صلی الله علیه و اله) سازگاری نداشت و حتی با روش خلفای پیشین هم تفاوت داشت. در ادامه وقایع مهم دوران خلیفه سوم را بررسی میکنیم:
روش عثمان در دوران خلافت
عثمان سیرهای در پیش گرفت که با سیرۀ رسول خدا (صلی الله علیه و اله) سازگاری نداشت و حتی با روش خلفای پیشین هم متفاوت بود. چنانکه بیان شد، ابوبکر و عمر، در بسیاری از موارد، از نظرات و تدابیر امام علی (علیه السلام) بهره میبردند، ولی عثمان بهطور کلی از آن حضرت کناره گرفت و امام (علیه السلام) را حتی در میدان نظر تحمل نکرد و حتی گاهی به امام (علیه السلام) جسارتهایی هم میکرد. در این دوره، بنیامیه که خویشاوندان خلیفه بودند، بر عالم اسلام مستولی شدند و همۀ مسئولیّتها و پستهای اصلی عالم اسلام، بهدست آنان افتاد.
روش عثمان موجب شد که خویشاوندسالاری در حکومت گسترش یابد و راه برای تبعیضها و انحرافات فراهمتر شود.
سیرۀ دیگر خلیفه، تقسیم ناعادلانۀ بیتالمال بود. در زمان عثمان، بیتالمال بهسادگی چپاول میشد و به نزدیکان خلیفه اختصاص مییافت. این روش، موجب تجملگرایی گسترده در دستگاه حکومت شد.
اقدام علیه اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و اله)
روش متفاوت عثمان در ادارۀ امور، موجب شد که جمعی از اصحاب خاصّ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و اله) در برابر بدعتها و عملکردهای حکومت موضع بگیرند. ابوذر غفاری (ره) صحابی برجستۀ رسول خدا (صلی الله علیه و اله) در قالب نهی از منکر، مقابل خلیفه ایستاد و انحرافات او را تذکر داد، ولی عثمان وی را به شام تبعید کرد. حضور ابوذر در شام، تأثیر بسیاری بر مردم آن منطقه داشت؛ ازاینرو خلیفه به درخواست معاویه، وی را به مدینه بازگرداند و این بار به ربذه تبعید کرد.
عثمان حکم کرده بود که هیچ کس حق ندارد برای بدرقۀ ابوذر برود و به فرمان او راههای مدینه را بستند، اما امام علی، امام حسن و امام حسین (ع) به همراه عمار یاسر و شماری از شیعیان، پیش از بسته شدن راهها در بیرون شهر برای بدرقۀ ابوذر حاضر شدند. وقتی که عثمان از این موضوع آگاه شد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را احضار و به آن حضرت جسارت و تندی کرد.
یکی دیگر از اقدامات عثمان نسبت به صحابی گرانقدر رسول خدا (صلی الله علیه و اله)، عمار یاسر صورت گرفت. زمانی که عمار دادخواست مردم مصر را که علیه حاکم فاسد آنجا به ستوه آمده بودند نزد خلیفه آورد، خلیفه او را بهشدت کتک زد و میخواست وی را نیز همچون ابوذر تبعید کند، اما امام علی (علیه السلام) و گروهی از قبیلۀ بنیمخزوم که عمار از وابستگانشان بود، مانع شدند و خلیفه عقب نشست.
عبدالله بن مسعود، صحابی مشهور پیغمبر (صلی الله علیه و اله) نیز از خشم عثمان در امان نماند. او قاری و مفسر برجستۀ قرآن کریم بود و مکتبی هم در قرائت قرآن داشت. ابن مسعود متولّی بیتالمال کوفه بود و در برابر زیادهخواهیها و چپاولهای برادر مادری خلیفه، یعنی ولید بن عقبه که فرمانروای کوفه بود،ایستاد؛ ازاینرو او را از مسئولیّتش عزل کردند و وی به مدینه برگشت. در مدینه، عثمان با درشتی با او برخورد کرد. او را مضروب کردند و پس از چندی، بر اثر جراحات از دنیا رفت.
عبدالرحمان بن حنبل هم از اصحاب برجستۀ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و اله) بود که به روش خلیفه اعتراض داشت و عثمان او را به خیبر تبعید کرد.
قیام مردم بر علیه عثمان
مجموعۀ اقدامات عثمان و بهویژه بذل و بخششهای بیحساب از بیتالمال، موجب پدید آمدن تمایز طبقاتی بسیار گستردهای شد. با این سیاست، اقلیتی ثروتهای عظیم جهان اسلام را در اختیار گرفتند و عدهای هم به نان شب محتاج بودند. این اقدامات، رفته رفته موجب اعتراضات و نارضایتیهای عمومی شد و اسباب انقلابی ضد عثمان را فراهم کرد.
از عصر خلیفۀ دوم بود که زمینههای رویکرد اشرافی فراهم شد و در عصر عثمان در شهرهایی مثل کوفه و بصره طبقهای به نام اشرافالقبائل ظهور یافت. خلیفه به این افراد رسیدگی میکرد و به اصطلاح امروز، به آنها رانتهایی میداد تا آنان از نفوذشان در قبایل استفاده کنند و مردم قبیلهها را با خلیفه همراه سازند.
پس از مدتی، اعتراضات مردمی موجب شکلگیری انقلابی علیه عثمان شد. عدهای از کوفه، بصره و مصر به داخل مدینه ریختند و مردم مدینه هم که از عملکرد عثمان به جان آمده بودند، با انقلابیون همراه شدند. عثمان برای مواجهه با انقلابیون از معاویه درخواست کمک کرد، ولی معاویه در یاری عثمان درنگ میکرد و منتظر بود بلایی بر سر او بیاید تا بتواند به خواستههای خود دست یابد. عثمان وقتی ملاحظه کرد که هیچ پایگاهی در میان مردم ندارد و هیچ کس حتی معاویه نیز حاضر به یاری او نیست، دست به دامان امام علی (علیه السلام) شد.
طلب کمک عثمان از امام علی (علیه السلام)
امام (علیه السلام) نزد عثمان آمد. عثمان که تا آن هنگام به امام علی (علیه السلام) میدان نمیداد، به آن حضرت گلایه کرد و گفت: «چرا مرا یاری نمیکنی، درحالیکه خلفای پیشین را راهنمایی میکردی؟». آن حضرت فرمود: «برای اینکه خودت نخواستی و بنیامیه را پشتوانۀ خود قرار دادی».
عثمان گفت: «من بهسبب قرابتی که از نظر قبیله با شما دارم، بر آن خلفا اولی بودم. اکنون مرا یاری کن». امام (علیه السلام) فرمود: « اگر تغییر روش بدهی و حاکمان فاسد را برداری و حقوق مردم را به آنها برگردانی، اینها آرام خواهند گرفت. اگر تضمین بدهی که چنین میکنی، من هم مردم را قانع میکنم که دست از انقلاب و قیام بردارند».
عثمان به امام (علیه السلام) قول داد که روش خود را تغییر میدهد و برای نشان دادن حسن نیّت خود، برادر رضاعیاش، عبدالله بن سعد بن ابیسرح، حاکم جانی و خونریز مصر را عزل کرد و به خواست مردم مصر، محمد بن ابی بکر را به فرمانروایی آنجا منصوب کرد.
امام علی (علیه السلام) نیز از مردم خواست که دست از انقلاب و قیام بردارند و به آنان فرمود که خلیفه تعهد داده که رفتار خود را عوض میکند و حق شما را بازمیگرداند.
مردم سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) را پذیرفتند و به شهرهای خود برگشتند، ولی مروان بن حکم، پسر عمو و داماد عثمان، رأی او را برگرداند و او به تعهدی که داده بود خیانت کرد. عثمان به فرمانروای مصر نوشت که انقلابیون را دستگیر کند و سران آنها را اعدام نماید.
از سوی دیگر، پیکی که عثمان بهسوی حاکم مصر فرستاده بود، به دست انقلابیونی که در راه بازگشت به مصر بودند افتاد و نامۀ محرمانۀ خلیفه کشف شد. آنان دانستند که خلیفه دسیسه کرده؛ ازاینرو به مدینه برگشتند و به انقلابیون کوفه و بصره هم پیام دادند که بازگردند.
بار دیگر جمعیت فراوانی در مدینه گرد آمدند و این بار عثمان را بیش از پیش تحت فشار قرار دادند و خانهاش را محاصره کردند. عثمان دوباره دست به دامان امام علی (علیه السلام) شد، ولی آن حضرت فرمود: «تو تعهدی دادی و ضمانتی کردی، اما چون خلاف آن عمل نمودی، با تو کاری ندارم».
انقلابیون برای اینکه زودتر عثمان را به تغییر روش یا استعفا وادار کنند، محاصره را سختتر کردند و نگذاشتند آب به خانۀ او وارد شود. عثمان که از این جهت به تنگ آمده بود، بر فراز بام خانه آمد و خطاب به محاصرهکنندگان گفت: «آیا علی هم در میان شما حضور دارد؟». آنان گفتند: «خیر». گفت: «معلوم است. اگر علی بود، اجازه نمیداد که آب بر روی من بسته شود».
این سخن عثمان به امام علی (علیه السلام) رسید. آن حضرت امام حسن و امام حسین (علیه السلام) را با گروهی از جوانان بنیهاشم فرستاد تا به عثمان آب برسانند. انقلابیون ابتدا مانع شدند، ولی به حرمت فرزندان پیغمبر (صلی الله علیه و اله) کوتاه آمدند و امام حسن و امام حسین (علیه السلام) به عثمان آب رساندند.
عثمان نه استعفا میکرد و نه راضی بود که تغییر روش دهد. انقلابیون با دیدن رویکرد او و بهخاطر خوف از اینکه معاویه لشکری به مدینه بفرستد، تصمیم به قتل عثمان گرفتند.
طبق برخی نقلها، طلحه و زبیر راه نفوذ به خانۀ عثمان را نشان دادند. بخشی از انقلابیون هم به خانۀ عثمان ریختند و او را کشتند.
________________________________________
[1]. بحارالانوار، ج37، ص2.
[2]. امالی طوسی، ص583.
[3]. بحارالانوار، ج31، ص433.
[4]. نک: سوره آل عمران، آیه ۶١.
[5]. سوره عنکبوت، آیات ٢ ـ ٣.
[6]. نک: کافی، ج7، ص424؛ بحارالانوار، ج٣٨، ص۵؛ ج۴٠، ص٨٧ و ٣٠۶؛ ج۴۶، ص١٣۶ ـ ١٣٧؛ ج۶۵، ص۵۵.
[7]. کافی، ج7، ص424.
[8]. کتاب سلیمبنقیس، حدیث یازدهم، ص636.
[9]. بحارالانوار، ج٣٠، ص۵٨٨.
[10]. شرح نهج البلاغه، ابنابیالحدید، ج١، ص٢٣٢.
[11]. فتوح، ج٢، ص۴٨۴.
[12]. نهجالبلاغه، خطبه ٢٧، ص٧٠.
[13]. البته به مرور زمان، اوضاع بصره تغییر کرده و اکنون این شهر بهعنوان یکی از مراکز مهم شیعیان در عراق بهشمار میآید.
[14]. مارقین و خوارج در اینجا به معنای کسانی هستند که از دین خارج شدهاند. چنانکه پیش از این بیان شد، رسول خدا (ص) این گروه را مارقین خوانده بود.
[15]. بحارالانوار، ج33، ص338.
[16]. بحارالانوار، ج33، ص353.
[17]– نهج البلاغه، ص 69.
[18]. نهجالبلاغه، نامه ٣٣، ص۴٠۶.
[19]. همان، نامه ۵٣، ص۴٣۵.
[20]. امالی طوسی، ص 551.