بسم الله الرحمن الرحیم
امام هادی علیهالسلام
امام هادى علیه السلام در جايى به نام صريا در نزديكى شهر مدينه در نيمه ماه ذى الحجه سال دويست و دوازده به دنيا آمدند، و در ماه رجب سال دويست و پنجاه و چهار در سامراء از دنيا رفتند، و در آن روز چهل و يك سال و چند ماه از عمر شريفش گذشته بود. متوكل آن حضرت را به وسيله يحيى بن هرثمه از مدينه به سامراء آورد، و حضرت در آنجا بودند تا به شهادت رسیدند. مدت امامت آن حضرت علیه السلام سى و سه سال بود. (مفید، ۱۴۱۳، ۲، ۲۹۷)
آن حضرت علیه السلام حدود سيزده سال در مدينه سکونت داشتند و بعد از آن متوكّل آن حضرت را به سامراء تبعید کردند و بيست سال در سامراء و در خانهاى كه اكنون مدفن شريف آن حضرت اقامت داشتند. سرانجام آن حضرت در سوم ماه رجب به وسیله معتمد به علت سم به شهادت رسيدند. (مجلسی، ۱۴۰۳، ۵۰، ۱۱۴)
دوران امامت آن حضرت با خلافت چند تن از حكّام عباسی مقارن بود كه به ترتیب عبارتند از:
- معتصم، برادر مأمون (۲۱۷- ۲۲۷)
- واثق، پسر معتصم (۲۲۷- ۲۳۲)
- متوكّل، برادر واثق (۲۳۲- ۲۴۸)
- منتصر، پسر متوكّل (۶ماه)
- مستعین، پسر عموی منتصر (۲۴۸- ۲۵۲)
- معتزّ، پسر دیگر متوكّل (۲۵۲- ۲۵۵)
در این مقاله نمونههایی از سیره آن حضرت علیه السلام بیان میشود:
قدرتهای پوشالی
خلیفه عباسی حضرت امام على نقى عليه السلام را طلبيد و گفت: شما را خواستم تا لشكرهای مرا مشاهده كنى. آنگاه امر كرد لشكريان خود را كه نود هزار نفر بودند با زينت و اسلحه تمام حاضر باشند و غرضش آن بود كه شوكت و اقتدار خود را بنمايد تا مبادا آن حضرت يا يكى از اهل بيت او اراده خروج بر او نمايد.
حضرت فرمود: مىخواهى من نيز لشكر خود را بر تو ظاهر كنم؟
گفت: بله.
پس حضرت دعا كرد و فرمود: نگاه كن. چون نظر كرد ديد ما بين آسمان و زمين از مشرق تا مغرب پر از ملائكه مسلح است.
هنگامى كه خليفه اين شكوه و عظمت را ديد، غش كرد.
وقتى كه به هوش آمد، امام هادی عليه السلام برای خنثی سازی و مقابله با توطئهچینی دسیسهگران به او چنین فرمود: ما در مورد دنيا با شما رقابت نمىكنيم بلكه به كار آخرت مشغول هستيم. از آنچه ديدى وحشت نكن. (قطب الدين راوندى، ۱۴۰۹، ۱، ۴۱۴)
ارادت به امام علیهالسلام
ابوالعباس احمد ابى النصر و ابو جعفر محمد بن علویه مىگویند: در اصفهان يك نفر شيعه به نام «عبد الرحمن» بود به او گفتند چه چيز باعث شد كه تو به امامت امام على نقى علیه السلام قائل شدى؟
گفت: چيزى را مشاهده كردم كه موجب شد به امامت او قائل شوم. من مردى فقير اما با جرأت و سخندان بودم. سالى اهل اصفهان شكايتى داشتند و مرا با عدهاى به سوى متوكل روانه كردند. رفتيم و به آنجا رسيديم. روزى نزد درب قصر متوكل بوديم كه دستور صادر شد تا امام على نقى علیه السلام را احضار كنند. از كسانى كه آنجا بودند پرسيدم: اين شخصى كه دستور صادر شده كه آن را بياورند، كيست؟
گفته شد: مردى علوى است كه رافضىها مىگويند: او «امام» است. بعد گفتند شايد متوكل او را احضار مىكند تا به قتلش برساند. با خود گفتم: از اينجا نمىروم تا ببينم اين شخصى را كه مىآورند كيست. ناگهان ديدم سوار بر اسب مىآيد، و مردم نيز طرف راست و چپ او ايستادهاند. و او را نظاره مىكنند. وقتى كه او را ديدم محبتش در قلبم افتاد. و پيوسته دعا مىكردم كه خدا شرّ متوكل را از او دفع نمايد.
همين طور از ميان مردم عبور مىنمود و به چپ و راست نگاه نمىكرد، فقط چشمش را به موهاى گردن اسب دوخته بود. و من هم پيوسته براى او دعا مىكردم.
هنگامى كه مقابل من رسيد، رو به من كرد و فرمود: خدا دعايت را اجابت كند و عمرت را طولانى نمايد و ثروت و فرزندت را زياد گرداند.
عبد الرحمن مىگويد: در اين هنگام، از هيبت و جلالت او لرزه بر اندامم افتاد و در ميان رفقايم بر زمين افتادم. به من گفتند: تو را چه شده است؟
گفتم: خير است. و به آنها چيزى از ماجرا نگفتم.
بعد از آن به اصفهان برگشتيم. و خدا به بركت دعاى آن حضرت درهاى نيكبختى را به رويم گشود. و ثروتمند شدم و خداوند ده فرزند به من عطا نموده است. اكنون هفتاد سال از عمرم مىگذرد.
آرى، من به امامت شخصى قائلم كه از قلبم خبر داد و خدا دعايش را در مورد من اجابت كرد. (قطبالدين راوندى، ۱۴۰۹، ۱، ۳۹۲)
دستگیری از نیازمندان
زید بن على روایت مىكند من به سختى بیمار شدم و شبانه، پزشكى براى درمان من آوردند. او نیز دارویى برایم تجویز كرد. هرچه گشتند، نتوانستند آن دارو را بیابند. پزشك چون دید دارو را به دست نیاوردهام، ناامیدانه از خانهام بیرون رفت.
اندكى بعد فرستاده امام هادى علیه السلام به خانهام آمد و كیسهاى در دست داشت كه همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت: ابوالحسن به تو سلام رساند و این دارو را به من داد تا برایت بیاورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود یابد. دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندى بعد به كلى بهبود یافتم. (مفید، ۱۴۱۳، ۲، ۳۰۸)
حفاظت از محبان و شیعیان
محمد بن داود قمی و محمد طلحی نقل میكنند اموالی از قم و مناطق اطراف آن كه شامل وجوهات شرعی، نذورات، هدایا و جواهرات بود، برای امام هادی علیه السلام حمل میكردیم. در راه پیك امام رسید و به ما خبر داد كه باز گردیم؛ زیرا موقعیت برای تحویل اموال مناسب نیست. ما بازگشتیم و آن چه را نزدمان بود هم چنان نگه داشتیم. تا آن كه پس از مدتی امام دستور داد اموال را بر شترانی كه فرستاده بود، بار كنیم و آنها را بدون ساربان به سوی آن حضرت روانه كنیم. ما اموال را به همین كیفیت حمل كرده و فرستادیم. بعد از مدتی كه به حضور امام علیه السلام رسیدیم فرمود: به اموالی كه فرستاده اید بنگرید! دیدیم در خانه امام اموال به همان حال محفوظ است. (مجلسی، ۱۴۰۳، ۵۰، ۱۸۵)
محمد بن شرف میگوید همراه امام هادی علیه السلام در مدینه راه میرفتم. امام علیه السلام فرمود: آیا تو پسر «شرف» هستی؟ عرض كردم: آری. آن گاه خواستم از حضرت پرسشی كنم. امام علیه السلام از من پیشی گرفت و فرمود: ما در حال عبور از راه هستیم و این محل برای طرح سؤال مناسب نیست. (اربلى، ۱۳۸۱، ۲، ۳۸۵)
منابع
اربلى، على بن عيسى. كشف الغمه في معرفه الأئمه، ۲، ۳۸۵، ۱۳۸۱، تبریز، بنى هاشمى.
قطب الدين راوندى، سعيد بن هبه الله. الخرائج و الجرائح، ۱، ۳۹۲و ۴۱۴، ۱۴۰۹، قم، مؤسسه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف.
مجلسى، محمد باقر. بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، ۵۰، ۱۱۴و ۱۸۵و ۱۹۲، ۱۴۰۳، بیروت، دار إحياء التراث العربي.
مفيد، محمد بن محمد. الإرشاد في معرفه حجج الله على العباد، ۲، ۲۹۷و ۳۰۸، ۱۴۱۳، قم، كنگره شيخ مفيد.